انارستان

شروع که می شوی پایان را باور نکن

انارستان

شروع که می شوی پایان را باور نکن

تقدیم به پسرک انارستان

داشتیم می رفتیم پی انار توی یکی از روستاهای همین دور و بر خرم آباد . دو سال قبل هم رفته بودیم اما گاه انار نبود گورستان قدیمی ده را بالا و پایین کردیم و برگشتیم. اما این بار عزم کرده بودیم به موقع انار بخوریم آن هم انار سر باغی . نمی دانم چه شد که در یک فرعی به دنبال انار گم شدیم  وقتی آدرس پرسیدیم پسرک گفت که خیلی دور شده اید و حالا برای چه می خواهید بروید آن جا شما که قیافه و لهجه هایتان به لرها شبیه نیست . گقتیم به دنبال اناریم . پسرک خندید و گفت آن جا دورست بمانید سر این خاکی تا من از باغ خودمان برایتان انار بیاورم . ماندیم پسرک با موتورش رفت و ما فکر کردیم این بچه در آینده کاسب خوبی می شود . آمد با یک بغل انار و خنده. انار ها را گرفتیم و دست به جیب شدیم که پسرک متحیرمان کرد : " انارهای این باغ فروشی نیست" و چقدر اصرار و چقدر پرهیز . توی ماشین هیچ نداشتیم مگر سیب . پلاستیک سیب را با او قسمت کردیم انارها را برداشتیم و به راه افتادیم. در تمام طول مسیر من به این می اندیشیدم که هنوز هم انارستان های جهان پربارند و ای کاش انارستان ذهنم پر شود........


نظرات 1 + ارسال نظر
ابی پنج‌شنبه 6 اسفند 1394 ساعت 00:40

....هنوز هم میتوان در کوره راهی به کسی برخورد که نمی شناسی ،برایت انار می اورد ،انار....انار که گنج جن سالخورده است ،انارکه ریشی لعل گونه دارد....

و انار این گنج جن سالخورده..............

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد