انارستان

شروع که می شوی پایان را باور نکن

انارستان

شروع که می شوی پایان را باور نکن

زخم کهنه

فکر نمی کردم برگشتن به ایران برای من این قدر اضطراب آور باشد

هراس از برگشتن به سرزمین مادری مثل یه کابوس شبانه آزارم می دهد. گرچه سلول های بدنم برای نفس کشیدن در این سرزمین آزرده ، بی قرارند اما حس مرموز و تلخی نمی خواهد برگردم.

مثل انسان زخم خورده ای  هستم که می ترسد زخم کهنه اش دوباره سرباز کند............

افسوس که جای زخم در ذهنم غوغا می کند


نظرات 4 + ارسال نظر
س چهارشنبه 19 اسفند 1394 ساعت 01:21

سلام عزیـــزم
حس خوب و عالی دارید
نگران نباشید. جان متعالی، این دغدغه ها رو داره..
فقط باید شجاعانه، به دل و عشق و خرد، در هر جایگاهِ خود، اجازه ی هنرنمایی داد.
این هرسه، لازمه ی بودنه.
سرافراز باشی :)

لی لیت چهارشنبه 19 اسفند 1394 ساعت 01:20

کجایی فرزانه جانم ؟
رسیدنت بخیر عزیزم

نکنه نمیخوای به کامنتها جواب بدی تا برگردی خونه ؟؟!!!

آه باز ایران و این اینترنت داغون . در خدمتم لیلیت جان

کافه شعر لحظه هایم چهارشنبه 19 اسفند 1394 ساعت 01:19

خوش امدید

سپاس

شادمانه چهارشنبه 19 اسفند 1394 ساعت 01:18

جالبه من هم برای نرفتن به مشهد همیشه بهانه دارم!
راستش تازگی فک میکنم ملیت هم یه جور مفهومی هست که کارکردی نداره.
اگه جایی هستی که میتونی شکوفا باشی همونجا وطنت هست
وقتی به گذشته چسبیدیم نگران کننده ست. بایستی تحلیل کنی که چی گذشته جذبت میکنه. ادمهایی که در حال رشد و شکوفایی باشند معمولا فرصتی برای فکر به گذشته ندارند و یا درحال هستند و یا درحال تحقق فردا.

پاسخ: مفهوم وطن بیش از آن که متعلق به مرزها باشه به احساس پیوند می خوره.بعضی وقت ها احساس بهتری در سرزمین بیگانه داریم احساس تعلق و خودی بودن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد