درست افتاده ام وسط یک سیاره دیگر ، نمی دانم این جا کجاست و چرا من آمده ام این جا .هیچ کس دور و برم نیست ، تنهای تنهایم به هر سو می دوم اما بر روی این گوی از هر سوی که بروم به لبه می رسم و زمین را تار و دور می بینم آن سوی دست هایم، بسیار دور ، خیلی دور و دست نایافتنی . روی خاک می افتم و لب هایم را می چسبانم به کره ای که نمی دانم نامش چیست و بر می گردم به پشت بام خانه کودکیم که نام ستارگان را مرور کنم اما حتی یک نام نیز به ذهنم خطور نمی کند ، حتی اشک هایم نیز راه رفتن ندارند ..............عرق کرده و وهم زده ، بیدار می شوم کابوس روزانه ام را در شب خواب دیده ام.
حس تلخی است وقتی تنهای تنها باشی گرچه همسرم دیرپاترین یار من در تمام این سال ها بوده و آن قدر با هم حرف زده ایم که بشود گفت هیچ وقت حرف هایم قلمبه نشده اما این روزها احساس دیگری دارم ؛ داشتن دوستی فراتر از مرزهای جنسی شاید دوستی از جنس خودم نه که لزوما زن که شاید نوعی همراه نوعی هم کلام . کسی که بشود با او ساعت ها در مورد کتاب خواندن و نوشتن حرف زد و خسته نشد . دوستان خوب بیست و یک ساله من در شهرهای دیگرند و من تنهایی محزونی را تجربه می کنم. حسی مثل زیستن در یک برهوت با لبانی تشنه و لباسی مندرس .............. نه اصلا حس خوبی نیست اما دلم نمی خواهد سبد خریدم را بردارم و بروم در مغازه . ترجیح می دهم لباس سفیدی بپوشم و بروم امام زاده صالح ................. شاید هم سری بزنم به ظهیر الدوله ....... همین پنج شنبه همین پنج شنبه
بنظرم من وسواس فکری دارم. ازخودم سوال زیاد می پرسم چون خودم در مقابل خودم بی اندازه بی دفاعم
مثلا می پرسم که چرا این وب لاگ را میخوانی.
از نگاه من
شما تابع جریان غالب نیستی. یعنی صرفا دنباله رو اکثریت نیستی. تحلیل خودت را داری. دانشی داری که بیشتر از محفوظات است. گویی محفوظاتتان هضم شده است فقط حرف رایج را واگویی نمیکنی
شما در موافقت یا مخالفتتان انگیزه جلب مخاطب ندارید. در بیان نظر، دریافت خودتان نقش بیشتری دارد
به نسبت سایرین پخته تر هستید. توانستید نگاهی از بیرون هم به جامعه داشته باشید.
و شاید تلخی مزه و رنگ غالب نوشته هایتان هست. تلخیی به سیاه نمایی شباهتی ندارد و به واقعیت نزدیک تر
من به تازگی برای خاص بودن اهمیتی ویژه ای قائل نیستم گرچه منکر نقشش هم نمیشوم. اما خاص بودن اصالت نمی اورد. آینده ندارد
من همچنان تصور میکنم که ما گشتالتی می اندیشیم. گشتالتی که فراتر از مجموع اجزاء ست.
با اینگونه اندیشیدن درعین کارا بودن، برای خطاهای شناختی مترتب معمولا ابزار قویی و اماده ای نیست. وقتی کسی خلاف تصور ما باشد یا رفتاری بکند که به ما اسیب بزند دچار چالش عمیقی میشویم که چطور درک نکردیم و چطور خوب نشناختیم. درحالیکه ما نمیتوانیم بطور قطع و قطعی کسی را بشناسیم.
نمیدانم توانستم منظورم را برسانم
ممنونم که این همه از من تعریف کردی من ذوق مرگ شدم کلی .ولی به نکته عمیقی اشاره کردی که خودم متوجه اش نبودم و آن تلخ نویسی این روزهاست. حق باشماست وقتی نوشته هایم را مرور می کنم می بینم بیراه نگفته اید .
نکته دیگری که برای من ارزشمند است این که شما بیشتر اوقات با عقاید من مخالفید چه در وب خودتان چه این جا و خوشم می آید که وقتی مخالفید پرهیز نمی کنید از بیان نظرتان برای دلخوشی من . و بلاشک این مساله بسیار ارزشمند است گرچه که می دانم شما از ادبیات نوشتاری من هم خوشتان می آید . به هر حال از همرایتان سپاسگزارم
سلام
اولا شما تصور میکنی من دوست ارزشمندی هستم درحالیکه هنوز من محک نخوردم.
دوم
فعلا تصور میکنم که شادی های نسبتا پایدار و رضایت محصول جانبی فعالیتها و نظام تحلیل نتایج مترتب بر رفتار ماست
بنظرم همانگونه که غم گذارست شادی هم گذراست. اما احتمالا ذهن ما جای خالی رو به گونه ای که میخواهد پر و تکمیل می کند. مثلا چه زمانی که شاد هستی و چه زمانی که غمگینیم بطور یکنواخت در یک حس نیستیم ولی چون در غالب لحظات انگونه برداشت می کنیم تعمیم می دهیم.
بازهم فک میکنم که تکنیکهای گفته شده یا سایر تکنیکها تنها ارزش این را دارد که ما نسبت را به سمتی که مایلیم تغییر دهیم
بنظرم بعید ست که کسی همواره شاد، موفق یا حتی افسرده باشد
من تصور نمی کنم ، احساس می کنم . بعضی وقت ها جنس احساس بسیار قوی تر و قدرتمند تر از عقل است. احساس می کنم خاصه این که تنها خواننده نوشته های من هم در حال حاضر شمایید.
یه زمانهایی خیلی اسیب پذیر میشویم
زمانی که زخم خوردیم. بخصوص اگر زخم روحی باشد یا زخمی کهنه که سرباز کرده باشد. همون موقعی که خودش رو ادم ول میکنه
اگر بعد از یه پست معمولی غیبت میکردی فقط دلتنگ میشدم. فک میکردم که مشغله یا وسواس چی نوشتن موجب تاخیر شده اما، پستی که گذاشتی حس و حال خوبی را منتقل نمیکرد لذا نگران شدم
ممنونم که در اولین باخبرم کردی
واقعا ممنونم حالا احساس می کنم دوستی های مجازی هم ارزشمند هستند
سلام
مدتی از شما بی خبرم
یه خورده هم نگرانتون هستم
سپاس . رفته بودم سفر . سفری برای دیدن یک دوست به جای رفتن به ظهیرالدوله .
سلام خبری از شما نیست؟ گرچه کم کار بودی اما انتظار داشتم یه پستی بعد از بیابان تنهایی از شما ببینم
نظرات خوب شما را تازه دیدم ممنون
یه متنی رو برای خودم نگه داشته بودم شاید به کارت بیاد.
با احترام
مغز ما برای تطبیق با زندگی مدرن امروز با دشواری روبهرو است. این امر بهخصوص زمانی که صحبت از مواجهه با نااطمینانی میشود، بیشتر قابل درک خواهد بود.
اگر بخواهیم واضحتر توضیح دهیم اگر شما ترفندهای درست را بدانید، میتوانید بر خواستههای غیرمنطقی مغزتان غلبه کنید و بهطور موثر نااطمینانی را کنترل کنید.
زمانی که مغز ما با نااطمینانی روبهرو میشود، خودش را با آن وفق میدهد چرا که مغز انسان برای عکسالعمل در برابر ترس برنامهریزی شده است. در مطالعه اخیر، کاتک یک متخصص در اقتصاد مبتنی بر عصبشناسی(Neuroeconimcs یک شاخه جدید از دانش است که نقطه تلاقی روانشناسی، اقتصاد و عصبشناسی است و هدف از آن بررسی تصمیمات انسان از دید این علوم است) مغز انسان را هنگامی که مجبور به شرطبندی نامطمئن میشود، مورد پژوهش قرار داده است.
شرطبندیهایی که مجبور بودیم در مبنای منظمی در کسب و کارمان آنها را اتخاذ کنیم.هر چه افراد، اطلاعات کمتری برای شروع داشته باشند، احتمال اتخاذ تصمیمات نامعقول بیشتر میشود. ممکن است تصور کنید که عکس این قضیه باید درست باشد یعنی هر چه اطلاعات کمتری داشته باشیم، در ارزیابی صحت اطلاعات بادقتتر و منطقیتر خواهیم بود. اما چنین نیست. هرچه نااطمینانی افزایش یابد، مغز افراد کنترل را به سیستم کنارهای (limbic system) جایی که احساساتی مانند اضطراب و ترس در آن جمع میشود، میکشاند.
این تغییر جهت سریع مغز قرنها قبل به خوبی عمل میکرد، زمانی که غارنشینان به یک منطقه ناآشنا وارد میشدند و نمیدانستند چه کسی یا چه چیزی ممکن است پشت بوتهها باشد. احتیاط و ترس زیاد بقا را تضمین میکرد. اما امروزه این موضوع مطرح نیست. این مکانیزم مانعی در دنیای کسبوکار است؛ در کسبوکار، قوانین نااطمینانی و تصمیمات مهم باید هر روزه با حداقل اطلاعات گرفته شود.هنگامی که با نااطمینانی روبهرو میشویم، مغزمان ناخودآگاه واکنش زیادی از خود نشان میدهد.
افراد موفق میتوانند بر این مکانیزم غلبه کنند و تفکر خود را در یک مسیر منطقی پیش ببرند. این کار نیاز به هوش هیجانی (emotional intelligence) دارد و جای شگفتی نیست که از بیش از یک میلیون نفری که موسسه تحقیقاتی TalentSmart مورد آزمون قرار داده است، 90 درصد از افراد با کارآمدی بالا از هوش هیجانی بالایی برخوردار هستند. آنها بهطور متوسط 28هزار دلار در سال بیش از همکارانی که هوش هیجانی پایینی دارند، بهدست میآورند.
برای افزایش هوش هیجانی خود، باید بتوانید در مواجهه با نااطمینانیها تصمیمات درستی بگیرید؛ حتی زمانی که مغزتان علیه این موضوع در ستیز است. اما نترسید، استراتژیهای اثباتشدهای وجود دارند که زمانی که احساساتتان بر قضاوت شما سایه میافکند، میتوانید برای بهبود کیفیت تصمیماتتان از آنها استفاده کنید. آنچه در پی میآید، 11استراتژی برتر است که افراد موفق در این موقعیتها از آنها استفاده میکنند.
1. آنها سعی میکنند سیستمهای کنارهای مغز را آرام نگه دارند
عکسالعمل سیستم کنارهای به نااطمینانی با ترس همراه است و ترس مانع از تصمیمگیری خوب میشود. افرادی که در مواجهه با نااطمینانی خوب عمل میکنند از این ترس آگاهند و به محض شروع آن را تشخیص میدهند. در این مسیر، آنها میتوانند پیش از اینکه از کنترل خارج شود، آن را بازدارند. وقتی آنها از این ترس آگاه هستند، همه تفکرات غیرمنطقی و مبهم را که موجب ترسهای غیرعقلانی و نه واقعی میشوند، تشخیص میدهند.
سپس میتوانند با دقت بیشتر و معقولانهتری بر اطلاعاتی که باید طبق آن برنامهریزی کنند، تمرکز کنند. در سراسر این فرآیند، آنها خودشان را به یاد میآورند که یک بخش اولیه از مغزشان در تلاش برای مسلط شدن است و آن بخش منطقی باید کنترل امور را در دست بگیرد. به عبارت دیگر، آنها به سیستم کنارهای مغزشان دستور آرامش میدهند.
2. آنها مثبتاندیش هستند
تفکرات مثبت، ترس و تفکرات غیرمنطقی را با تمرکز بر توجه مغز بر چیزهایی که کاملا از استرس رها هستند، از خود دور میکنند. شما باید با انتخاب محتاطانه افکار مثبت، به مغز سرگردانتان کمک کنید. هر تفکر مثبتی برای بازتمرکز توجه شما مفید خواهد بود. زمانی که همه چیز خوب پیش میرود و اوضاع روحی شما هم خوب است، این کار نسبتا آسان است. زمانی که استرس یک تصمیم دشوار را دارید و ذهن شما غرق در افکار منفی است، این میتواند یک چالش باشد.
در این مواقع، در مورد اتفاقهای روزتان فکر کنید، ببینید طی روز چه اتفاق مثبتی هر چند کوچک برایتان افتاده است. اگر نمیتوانید به چیزی در روز فعلی فکر کنید، به روز یا روزهای قبلتر یا حتی هفته قبل بیندیشید تا یک اتفاق مهیج پیدا کنید. نکته مهم این است که شما باید نکته مثبتی داشته باشید، تا زمانی که بهدلیل استرس نااطمینانی دچار تفکرات منفی میشوید، توجهتان از تفکرات منفی منحرف شود.
3. آنها به دانستهها و نادانستههای خود عالمند
زمانی که نااطمینانی تصمیمگیری را دشوار میکند، آسان است که تصور کنید همه چیز مبهم است اما به ندرت همیشه این طور است. افرادی که در مدیریت نااطمینانی بهتر هستند با ارزیابی دانستهها و نادانستههای خود و تعیین عامل اهمیت هر کدام شروع میکنند. آنها همه واقعیتهای موجود را جمعآوری میکنند و تمام سعیشان را در گردآوری لیستی از آنچه نمیدانند انجام میدهند؛ برای مثال، استراتژیای که یک رقیب بهکار خواهد برد. آنها تا جای ممکن برای شناسایی بسیاری از این مسائل تلاش میکنند، چرا که موجب افزایش قدرت آنها میشود.
4. آنها آنچه را که نمیتوانند کنترل کنند، با آغوش باز میپذیرند
همه ما دوست داریم تحت کنترل باشیم. بهرغم انتظارات، افرادی که همیشه منتظر کمک اطرافیانشان هستند، هرگز به جایی در زندگی نمیرسند، اما زمانی که هر چیز غیر قابل کنترلی را میبینید یا آن را به عنوان شکست شخصی نمیبینید، این نیاز به کنترل میتواند نتیجه معکوس دهد. افرادی که در مدیریت نااطمینانی برتر هستند، از دانستن علت آن نمیهراسند.
به عبارت دیگر، افراد موفق در دنیای واقعی زندگی میکنند. آنها هر موقعیتی را بهتر یا بدتر از آنچه واقعا هست نمیبینند و حقایق را با توجه به آنچه هستند، تحلیل میکنند. آنها میدانند تنها چیزی که آنها واقعا کنترل میکنند فرآیندی است که به تصمیماتشان میرسند. این تنها راه منطقی برای کنترل ناشناختهها و بهترین راه برای کنترل بر خود است.
از برخاستن و گفتن این جمله که «این چیزی است که ما نمیدانیم اما ما میخواهیم بر مبنای دانستههایمان پیش برویم. ممکن است در این مسیر اشتباه کنیم، اما این خیلی بهتر از ماندن و درجا زدن میتواند کمککننده باشد».
5. آنها تنها بر آنچه مهم است، تمرکز میکنند
برخی تصمیمات بر شکست یا موفقیت شرکت شما تاثیرگذار خواهد بود. باید بدانید که اکثر آنها چندان اهمیتی ندارند. افرادی که در تصمیمگیری در مواجهه با نااطمینانیها بهترینند، زمان خود را در پافشاری بر تصمیماتی که بزرگترین ریسک در آن وجود دارد، صرف نمیکنند.
میتوان گفت تقریبا هر تصمیمی حداقل یک عامل کوچک از نااطمینانی را دربردارد؛ این بخش اجتنابناپذیری از انجام کسب و کار است.با این کار میآموزید که توازن درست بین بسیاری از تصمیمات کاریتان ایجاد کنید و به شما اجازه میدهد تا بر انرژی خود تمرکز کنید و آن را صرف موضوعاتی کنید که اهمیت زیادی دارند و در نتیجه انتخابهای بهتری داشته باشید. این کار همچنین فشار غیرضروری و اختلالاتی که توسط نگرانیهای کوچک ایجاد میشود را رفع میکند.
6. آنها به دنبال کمال نیستند
افرادی با هوش هیجانی بالا رسیدن به کمال را به عنوان هدفشان در نظر نمیگیرند، چرا که به این موضوع واقفند که هیچ تصمیم کاملی در موقعیت نااطمینانی گرفته نمیشود. به این جمله فکر کنید: انسان، فیالنفسه جایزالخطا است.
زمانی که تکامل هدف شما باشد، همواره حس سرزنش شکست با شما همراه خواهد بود و بهجای لذت بردن از آنچه توانستهاید بهدست آورید، زمانتان را صرف تاسف از آنچه در انجام آن شکست خوردید و آنچه باید بهطور متفاوت انجام میدادید میکنید.
7. آنها بهدلیل مشکلات از ادامه راه بازنمیایستند
جایی که توجهتان را متمرکز میکنید، وضعیت احساسی شما را تعیین میکند. زمانی که بر مشکلات پیشرویتان تمرکز میکنید، احساسات و استرس منفی در خود ایجاد میکنید که مانع از عملکرد شما خواهد شد. زمانی که بر عملکردتان در جهات بهتر شدن خودتان و شرایطتان تمرکز میکنید، احساسی از سودمندی ایجاد میکنید که احساسات مثبت تولید میکند و عملکردتان را بهبود میبخشد.
افرادی با هوش هیجانی بالا به خودشان اجازه نمیدهند که گرفتار نااطمینانیهای پیشرو شوند. بهجای آن، آنها همه توجه و تلاششان را بهرغم ابهامات بر آنچه میتوانند انجام دهند متمرکز میکنند تا موقعیت خود را بهتر کنند.
8. آنها میدانند که چه زمانی به قدرت خود اعتماد کنند
اجداد ما برای بقا، بر درک مستقیم خود از همه چیز(غرایز خود) متکی بودند. چون بیشتر ما هر روزه با تصمیمات مرگ و زندگی روبهرو نیستیم، باید بدانیم که چگونه از این غرایز در جهت منفعت بهره ببریم. اغلب ما وقتی به ندای درونیمان گوش نمیدهیم، دچار اشتباه میشویم. افرادی که با موفقیت با نااطمینانی روبهرو میشوند، قدرت غرایز درونیشان را تشخیص داده و میپذیرند.
9. آنها برنامههای احتمالی دارند
افراد موفق در کنترل نااطمینانیها، از پذیرش اشتباهات نمیهراسند و این امر آنها را به سوی برنامهریزی احتمالی جزئی، منطقی و شفاف پیش از عمل کردن سوق میدهد. افراد موفق میدانند که آنها الزاما همیشه تصمیمات درست نمیگیرند. آنها میدانند که چگونه اشتباهات را درک کنند تا بتوانند تصمیمات بهتری هنگام شکست خوردن بگیرند. آنها هرگز به اشتباهات اجازه نمیدهند تا برای مدت طولانی آنها را زمین بزند.
10. آنها نمیپرسند «چه میشد اگر؟»
عبارتهایی مانند «چه میشد اگر؟» بنزینی به آتش استرس و نگرانیهای ما میریزد. اما اگر برنامههای احتمالی خوبی را در جای خودش داشته باشید، جایی برای این افکار در ذهن شما نیست. همه چیز میتواند در مسیرهای متفاوت بسیار زیادی پیش رود، اما شما بیشتر وقتتان را صرف نگرانی در مورد احتمالات میکنید و زمان کمی را روی تمرکز بر عملکردی که شما را آرام کند و استرس شما را تحت کنترل درآورد، صرف میکنید. افراد موفق میدانند که پرسیدن این جمله که «چه میشد اگر؟» تنها آنها را به جایی میرساند که نمیخواهند یا به آن نیازی ندارند.
11. زمانی که دیگران شکست میخورند، آنها نفسی به راحتی میکشند
برای تصمیمگیری خوب در مواجهه با نااطمینانی آرام بمانید. یک راه آسان برای انجام این کار، کاری است که هر روز انجام میدهید؛ نفس کشیدن. با این کار مغز شما برای تمرکز بر وظایفش دم دستتر تمرین میکند و افکار مخرب را از خود دور میکند. زمانی که احساس دستپاچگی میکنید، چند دقیقه بر نفس کشیدنتان تمرکز کنید. در اتاق را ببندید، سعی کنید همه آنچه موجب حواسپرتی شما میشود را از ذهن خود دور کنید و فقط روی صندلی بنشینید و نفس بکشید. هدف گذراندن کل زمان با تمرکز تنها بر تنفس است که مانع از سرگردانی ذهن شما میشود. فکر کنید چگونه نفستان را به داخل و خارج ریههایتان بفرستید.
به نظر ساده میآید اما این کار برای بیش از یک یا دو دقیقه دشوار خواهد بود. اگر ذهنتان به سمت دیگر منحرف شد، هیچ اشکالی ندارد؛ در ابتدای کار این اتفاق میافتد و شما تنها نیاز به تمرکز دوباره بر تنفس دارید. تلاش کنید تا هر دم و بازدمتان را تا 20 بشمرید و سپس دوباره از اول شروع کنید. اگر حساب شمارش از دستتان در رفت نگران نباشید؛ میتوانید همیشه از اول شروع کنید. ممکن است این کار به نظر بسیار آسان یا حتی اندکی احمقانه بیاید، اما از احساس آرامشی که پس از آن بهدست میآورید شگفتزده خواهید شد و خواهید دید که چگونه افکار مخرب که به نظر بهطور همیشگی در مغز شما بیتوته کردهاند، دور میشوند.
برای غلبه بر نااطمینانیها سعی کنید همه موارد بالا را انجام دهید. توانایی مدیریت استراتژیک نااطمینانی، یکی از مهمترین مهارتهایی است که میتوانید در یک محیط متغیر کسب و کار ترویج دهید. استراتژیهای بالا را تمرین کنید؛ آنگاه خواهید دید که توانایی شما در کنترل نااطمینانیها موجب خواهد شد تا قدم بزرگی در مسیر درست بردارید.
ممنون که این مقاله را با من به اشتراک گذاشتی و عذر می خواهم که طول کشید خواندنش. حقیقت این که من ذهنم همانند همان اجداد غار نشینم است که بخش های کناره ای مغزم به شدت فعال می شود و در جایگاه خودش به خوبی عمل می کند و گاه مرا از مشکلات رهایی می بخشد.
اما در مورد این راه کارهایی که داده شده یا باید بگویم بیشتر توصیف انسان های موفق از نظر نویسنده بود ، خب این ها بیش از هرچیز موفقیت های مالی یا موفقیت های ظاهری به دنبال خواهد داشت . من عینا کسانی را می شناسم که این خصوصیات را دارند در شغل و تحصیلات خیلی موفق هستند اما چون از نزدیک با زندگی خانوادگیشان آشنا هستم متاسفانه کولونی مشکلاتند و رنج های درونی زیادی را متحمل می شوند و صد البته اگر این روحیه مثبت اندیششان نبود زودتر از بقیه آدم ها هم فرو می ریختند. شادمانه جان گرچه این نوع موفقیت ها هم می تواند انسان را شاد کند اما متضمن شادی درونی و همیشگی نیست. آرامش درونی حاصل تعادل و اندیشه مثبت است . حتی در موفقیت های مالی هم تعادل شرط آرامش است . و از همه برتر حس برتری جویی است که انسان های موفق را به دام ناآرامی می اندازد دقیقا عین جمله ای که در این مقاله استفاده شده: آن ها وقتی دیگران شکست می خورند ، نفس راحتی می کشند" گرچه در زیر این عنوان نویسنده به شیوه تنفس عمیق کشیدن پرداخته ولی واقعیت این است که تیتر استفاده شده نشان از عدم آرامش برخی از افراد موفق را نشان می دهد که همواره آرزوی به زمین افتادن رقیبان را دارند .
نه شادمانه جان همین عدم موفقیت های شخصی خودم با همه سیاه نمایی هایش به موفقیت های خیلی از افراد می ارزد . یعنی راستش ترجیح می دهم از کمترین داشته های درونی استفاده کنم برای بقا در جنگل انسان ها. ولی کتمان نمی کنم که این مقاله بسیار ارزنده و مفید بود برای من و نکات جدید فراوانی را به من آموزش داد
بنظر میرسد قبلا زندگی یه نظم آشنایی داشت، اینگونه که تقریبا میشد حدس زد که مراحل زندگی و چالشها و وظایف و بطور کلی مختصات هر دوره زندگی برایت با در نظر گرفتن جایگاهت در جامعه و طبقه اجتماعی ت چیست. پند و نصیحت بزرگان به کار می امد و دستیابی به احساس رضایت خیلی دشوار نبود.
اما این روزها تحولات شتاب دارند قبل از انکه درک کنی مختصات تغییر کرده، قواعد بازی را فرا نگرفته تغییر می کنند. جامعه ساز همگونی را کوک نمیکند بتوان با آن همنوا شد و نه آنقدر سرمایه داری که بتوانی در کشاکش این نوسانات و تغییرات راه خود بروی.
بیش از این چه میتوان گفت!!!
بله همه چیز عوض شده . قواعد بازی هم با سرعت بی نظیر و تجربه نشده در حال تغییر است اما شک ندارم که هنوز هم مرگ و تولد هر دو هستند تلخ و زیبا در کنار هم .
نوشته ای که گذاشته بودید باید با صبر و حوصله بخوانم و ازش استفاده ببرم . شاید فردا با دقت بیشتری بتوانم بخوانمش