انارستان

شروع که می شوی پایان را باور نکن

انارستان

شروع که می شوی پایان را باور نکن

"کاری نکنید گوسفند ها گرگ شوند"

حال و هوای این روزهای ایران و این انتخابات و این انتخاب کردن و این هی کم کردن خواسته ها و مدارا کردن و ناچار شدن برای گزینش بین بد و بدترین مرا یاد داستان عزیز نسین می اندازد که روزی روزگاری چوپانی طماع بود که به گوسفندهایش همواره ظلم می کرد و آن ها را یا می دوشید یا به باد کتک می بست و گوسفند ها دو نوع بودند یا می مردند و یا تن می دادند به زندگی دشوارشان تا این که بره کوچک گله ناخواسته برای گریز از دست  چوپان هی گریخت و شد دونده ای ماهر و کم کم تغییر ماهیت داد و تبدیل به گرگی شد درنده و شرور  و درید آن چوپان زورگو را و  به پایان رساند داستانی که عاقبت تحمل کردن و دم برنیاوردن بود ................................


نظرات 10 + ارسال نظر
شادمانه سه‌شنبه 17 فروردین 1395 ساعت 09:02

برای کامنت 15 اسفند نوشتید که ممنونی از راهنمایی من!
خواستم (بدور از تعارف) بگویم خودم رو در حدی نمی بینم که راهنمایی کنم
حتی روانشناسی که گاهی حس میکنم یه سرو گردن از ادمهای عادی (نه کارشناس) بالاترم،‌ هنگام صحبت امیدوارم حرفهایم حالت تشریح دیدگاه داشته باشم
گرچه بنظر ادم متعصبی میرسم

ولی باز هم من می گم ممنونم که گاه به گاه راهنمایی می کنی حتی اگر خودت را این طور فکر نمی کنی . نوشته های ما همیشه حامل اندیشه هایی هستند که ریشه هایشان در اعماق ناخودآگاه ماست.
در عالم مجازی که به نظر متعصب نمی رسید . امیدوارم در حال واقعی هم این طور نباشید

شادمانه سه‌شنبه 17 فروردین 1395 ساعت 08:47

سلام
کی گفته من جوانم؟!!!
بنده متولد 49 هستم و ایام شاه سابق، خدایگان، نور به قبری ، ملعون و یا هر صفتی که در هر دوره مردم بهش چسبوندن رو تا حدی درک کردم.
اتفاقا من هم این اواخر فک کردم که دیگه اینده ای نمونده، تغییر عمده و ماحوی برای من رخ نخواهدداد. نه درک بیشتری و نه رشد و توسعه خاصی در مهارتها یا درک و یا سطح زندگی ام رخ نخواهدداد.
بااینکه نامیدی رنگ غالب شده گاه گداری شهابکی اسمان سیاه را می شکافد، بخصوص زمانی که روانشناسی می خوانم همین
امیدوارم شما را نامید نکرده باشم (نامید مسری ست)

چرا ناراحت کلی هم خوشحال شدم یکی از خودم پیرتره
واقعیت اینه که در سنین ما لزوما جهان تاریک نیست اما حقیقت تلخی هست که می گه نصف پیمونه پر شده حواست باشه. این به معنای پیری نیست قطعا ولی به معنای حساب شده عمل کردنه. گام به گام با حوصله برداشتن و ارزیابی کردن همه چیز برای داشتن حداقل خطا. برای همین هم هست که من سال هاست دیگه در مورد اعتقاداتم با کسی بحث نمی کنم و حتی سعی می کنم به اعتقادات تثبیت شدم دست هم نزنم . خیلی عاجزانه است اما بدون خدای خودم نمی تونم زندگی کنم . چون این خدا حاصل کشتار خدایان بسیاری بوده که در دوران جوانی قتل عامشون کردم.یه چیز عجیبیه یه حس عاشقانه است بین من و کسی که من بهش می گم خدا و یه جور اطمینان خاطر حتما خاطرت هست چند وقت پیش بدجوری ازش نارو خوردم ولی الان با همین خدای نامرد خودم دارم صفا می کنم. بخش مهمی از ایمانم به همین موجود پیچیده درون ذهنمه وابسته است .برای همین در سخت ترین شرایط هم بلند می شم .
در مورد اون رشد و توسعه ای هم که برای مهارت ها و ........ گفتی صددرصد باهات مخالفم . همین که خود شما داری روانشناسی می خونی دانشگاه می ری و............ یعنی این که حد و مرزی نیست ما بی پایانیم . حتی وقت هایی که خسته ایم باز هم می توانیم بلند شیم و دست به کاری نو بزنیم شده به اندازه پروراندن یک گل کوچک در گلدان پشت پنجره امان

شادمانه دوشنبه 16 فروردین 1395 ساعت 07:24

خواستم عذر خواهی کنم اگه حرفهام لحن نصیحت یا راهنمایی داره
بیشتر امیدوارم صحبت شکل بیانیه و یا حداقل ارائه دستاوردها و دریافتهای خودم باشه به این امید طرح و عنوان میشود محک بخوره
ارادتمند

اگه منظورت بحث خداست که اصلا چنین احساسی با نوشته شما نداشتم . منو بیشتر یاد ایام جوانی طغیان انداخت و خیلی لذت بخش هم بود دیدن این که جوان هایی مثل شما همچنان ذهنشان پویا و منتقد است بسیار هم عالی

رها شنبه 15 اسفند 1394 ساعت 11:23

سلام فرزانه عزیزم. امروز همه ی پست هایی که تو این غیبت صغری من نوشته بودی رو یه جا خوندم. امکان ثبت نظر برای پست های قبلیت وجود نداشت و واسه همین تصمیم گرفتم اینجا بنویسم.
نمی دونم یادت هست یا نه. ولی عین اتفاقی که واسه دوستت افتاد رو ما هم تجربه کردیم و بعد از یک سال و نیم تشخیص دادند که سردردهای دوست من به علت تومور بوده و نه میگرن. درسته که زندگی اون دختر زیر و رو شد ولی خدا رو شکر هنوز بین ماست و داره سعی می کنه که زندگی بهتری بوای خودش بسازه.
از صمیم قلبم آرزو می کنم دوستت سلامتیشو به دست بیاره و بتونه یه زندگی معمولی داشته باشه. این مواقع قدرت ایمان به زندگی و افکار مثبت و زیبا معجزه می کنه فرزانه جان.
امیدوارم شما هم شاهد این معجزات زیبای زندگی باشید.

آره عزیزم یادم هست نوشته بودی . خوشحالم که حال دوستت الان بهتره. من هم برای مریم آرزوی سلامتی دارم و برای همه بیماران خصوصا اون هایی که کودک اند یا بچه

شادمانه شنبه 15 اسفند 1394 ساعت 07:20

سلام
صبحت بخیرو خوشی
خوبی؟
به نظر من مفاهیم انتزاعی در ذهن ما ساخته میشوند و معمولا ارتباط زیادی یا حداقل قابل راستی آزمایی مثل پدیده های فیزیک و شیمی در عالم خارج ندارند. لذا بحث ایمان به میان می اد.
من وارد معقولات نمیشوم چون دانش کافی در این حوزه ندارم ولی از منظر اندوخته ای که از روانشناسی دارم اینطور تصور میکنم که خدا هم یه پدیده محصول ذهن ماست. خدا همچون بتی در ذهن ما ساخته میشود که این بت دارای آرایه هایی ست از قبیل عدالت،‌ جالب اینجاست که عدالت هم ساخته ذهن ماست! لذا ما یه مفهوم والا تر (از لحاظ طبقه بندی ذهنی و انسجام )به نام خدا شامل زیر مجموعه ها و اجزایی ست همچون عدالت. بعد ما از خودمان بازی می خوریم. اینطور که یه رفتاری که صورت می گیرد که همخوان نیست دچار تعارض میشویم. معمولا دنبال دلیل هستیم ولی احتمالا مهارت کافی برای حل مسئله نداریم و به ابتدایی ترین راه ها رضایت میدهیم. اینگونه وقتی یه رفتاری را غیر عادلانه ارزیابی میکنیم و انتظار داشتیم خدا به موجب صفتی که ما برایش خلق کردیم (عادل بودن) مانع بی عدالتی بشود! لذا یه راه راحت اینست که بگوییم خدا ناکارامد بوده یا عادل نبوده یا اینکه بهمان.
درحالیکه حتی اگر خدایی وجود داشته باشد بنظر میرسد این ایراد بیشتر به نوع و نقص در درک و تفسیر ما از پدیده هاست.

ممنونم شادمانه جان
سال ها پیش وقتی دانشجو بودم تمام اعتقاداتم را خانه تکانی کردم همه باورهایم را ویران کردم حتی باور به خدا را اما وقتی قرار شد در آن روزگار افسوس و دریغ ایمانی دوباره برای خودم بسازم هیچ از باورهای گذشته ام به کار نیامد جز خدا. گرچه این خدا هم با شکل رسمی و پذیرفته شده خیلی فرق داشت ولی هرچه بود من نتوانستم از خدایم بگذرم و بدجوری هم بهش اعتماد کردم بدجوری .الان هم شاید یه جورهایی ازش دلخورم نمی دونم شایدم خیلی این سال های اخیر مصیب کشیدم بی اعتماد شدم .برای همین است که نمی توانم فکر کنم خدا یا انرژی یا نیروی برتر یا هر چه که اسمش را می گذاریم مخلوق من است نه نمی توانم یعنی در این سن و سال دیگر توانش را هم ندارم بگذار به دروغ های شیرینم بچسبم دیگر شور جوانی در من نیست
و سپاس گزارم که همچون دوستی همپا ، تلخی نوشته های مرا تحمل می کنی و نظر می دی و راهنمایی می کنی.
---------------
پی نوشت : دو روزه وبلاگ شما در دسترس نیست متاسفانه

ستاره بانو چهارشنبه 12 اسفند 1394 ساعت 08:44 ژhttp://sanino61.mihanblog.com/

من اونقدر غرق اندوه خودم بودم که نفهمیدم کی انتخابات شروع شد برای چی و برای کی؟ رای هم ندادم راستش دل و دماغ که نداشتم هیچ نمیخواستم کورکورانه کاری کرده باشم!

متوجه ام در شرایط روحی که شما قرار گرفتی طبیعتا دغدغه های این چنینی فعلا در پایین ترین سطح قرار دارد. ولی شکی نداشته باش که به زودی از این روزهای سخت هم گذر خواهی کرد

ستاره بانو سه‌شنبه 11 اسفند 1394 ساعت 09:22 ژhttp://sanino61.mihanblog.com/

سلام فرزانه جان
ممنون از تسکین شما
این روزها سخت و ناگوار می گذرن و سخت تر روزهایی ست که پیش رو داریم و بدتر اینکه من باورم رو برای برنامه ریزی در آینده از دست دادم میدانم که دیگه به روزهای شاد برنمیگردم مگر با گذر سالها ...سخت پریشانم

من درکت می کنم و چون از دوران سخت این چنینی هم گذر کردم همواره به فردا امیداورم . برای این روزهایت آرامش دعا می کنم و استقامت

لی لی یت دوشنبه 3 اسفند 1394 ساعت 15:01

درود و نورو مهر بر تو نازنین بانو...

هی میخواهم کظم غیظ کنم و در این باره ننویسم ، انگار نمیشود !
تو هم نتوانستی زبان به کام بگیری ؟؟!!!
گمانم اگر دهان باز کنم شراره ی آتش بیرون بریزد :)

واقعا همون دندان به جگر گذاشتن به از سخن گفتن در این باب آزار دهنده است

شادمانه یکشنبه 2 اسفند 1394 ساعت 11:41

جالبه همچین کتابی رو نخوندم، چه تشبیه خوبی کرده
بعله یی از علت های انقلاب و شورش و فروپاشی های همین نارضایتی های جمع شده است

آره تیتر رو دقیقا از کتاب ایشون آوردم واقعیت اینه که خاورمیانه کمابیش تجربه مشترکی داشته

سحرررررررررررررر یکشنبه 2 اسفند 1394 ساعت 01:20 http://maloosak.69.mu

بدون تعارف عرض کنم سایت خیلی خوبیییییییی دارین
92956

بسیار ممنون سحر جان
حیف که من بازاریابی و تجارت علاقه ای ندارم که بتوانم با شما در ارتباط قرار بگیرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد