در آستانه چهل و یک سالگی زیر باران ملایم اسفندانه تهران در مقابل سردر دانشگاه پنجاه تومانی دقیقه ای ایستادم و نوار خاطرات دوران جوانی ام را با سرعتی فراتر از هر نوری مرور کردم. لحظه ای در آغوش لحظه ای فرو می رفت و همه چیز به پایان می رسید و من ایستاده بر سردرگذشته ای بودم که بخش عمده ای از لحظات خوش و ناخوش مرا در خود دفن کرده بود و نامجو می خواند در سرم که میدون انقلاب باش و من ناگهان احساس کردم چقدر جوانم و چقدر شادابم و چقدر نیاز داشته ام بیایم و به این سردر نگاه کنم گرچه به بهانه خرید کتاب بوده باشد .هر چه بود برای آنی احساس کردم سبک بال قدم می زنم و دیگر در قید سنم ، شغلم و حتی جنسیتم نیستم : رها و سبک مثل برگی به دست باد ............
سلام
پس کو سوغات، کو نوشته!
هی دل دل کردم چیزی بنویسم در این سال نو اما نمی دانم چرا نوشتنم نیامد . ممنونم که منتظر نوشته های من می مانی
در آستانه چهل و یک سالگی
اینهم سعادتی ست بانو که در این سن چنین حس و حالی داشته باشید ای کاش منهم 8 سال دیگه اونقدر حس و حال داشته باشم باید قدر خودتان و درونتان را بدانید بانو
اعداد فقط عددند قراردادهای ما برای سنجش و اندازه گیری ما از همه چیز رهاییم
سلام
خوبی؟
سلامتی؟
امید که سالم و سلامت باشی و تعطیلات رو به خوبی سپری کرده باشی
و با دست پر بیایی
سلام دوستم ممنونم
سلام
عیدت مبارک
امید که سال جدید رو با خوشی آغاز کرده باشی. خوشی آغازین اونقدر شیرین هست که ادم رو به خودش و دنیا و ... امیدوار کنه که بهتر تلاش کنه بلکه نتیجه بهتری کسب کنه
امید سیر موفقیتهای شما تداوم پیدا کنه و ارج ببینی و در صدر بنشینی
و همین طور شما دوست گرامی
سلام
بابت این پستت ازت ممنونم
عیدت پیشاپیش مبارک