"از این جغرافیای وسیع ، سهم ما شد سرزمین چقالان حسود کوته بین که رنگ و بویشان همه ریا بود و نیرنگ به ظاهری فراخ ، گشاده و مهرورز و آرزوی مرگ و نیستی مان بر دل هاشان. و این گونه است که نفرت و کینه می ماند از سرزمینی که دروازه های تاریکش مملو از سوسک های مرده و موش های طاعون زده است و تو در آستانه ی درگاهی چنین تلخ مرور می کنی دهه چهارم زندگی ات را که ویران شد و می گردی در تل خاک ها ، بین آجرهای نیمه شکسته و چوب های نیمه رها شده ، بخشی از خودت ، خود خود خودت را که زیر آوارها مدفون شده اند و حسرت یک نگاه دوباره می ماند توی رگ هایت که ایستاده اند از جنب و جوش و مرده اند بی هیاهو و تغزیه ای شاید ".
این بخشی از واگویه های یک شخصیت داستانی است در بیان دلتنگی هایش از سرزمینی که در آن می زیسته . شاید ابهام برانگیز باشد اما می خواهم بدانم چقدر می تواند این نوع واگویه ها در دل یک داستان گویا و مفهوم باشد یا چقدر یک خواننده علاقه مند است به خواندن چنین واگویه هایی ؟ و این که اساسا داستان باید شسته و رفته برود سر اصل موضوع یا نویسنده می تواند با قلم بازی کند؟
سلام عرض شد. حال واحوال؟ خوبین انشاالله؟مدتی است از شما بی خبریم؟
سلام
ممنونم . یه خرده سرم شلوغه متاسفانه
سلام
صبح شنبه شما هم بخیر و خوشی
سلام
الان که من نوشته شما رو می خونم آخر شبه و باید بگم شب شما هم خوش
باسلام و تجدید عرض ارادت
شما خودتان هم دقیقا همینگونه هستید.حتی خیلی سیال تر از بنده.نظر لطفتون.ممنونم.خب به نظرم نباید از کنار مسایل بی تفاوت بگذریم.انقدر بدم میاد یکی از راه برسه وبجای نظر دادن بگه وبت خیلی عالیه با تبادل موافقی؟ انگار فحش خار !مادر!داده بهم.خودم هم سعی می کنم برداشتم را از مطلب بتویسم وبرای زحمت نویسنده ارزش قایل بشم .درود بر شما
سپاس .لطف دارید
نظر دادن راجع به ادبیات داستانی برای امثال من تا حدی سخت به نظر میرسد چرا که اشراف کافی به این حوزه نداشته و ادعا هم نخواهم داشت. اما به لحاظ سبک وبیشتر از ان لحن شاید بشود مرقومه سر کار علیه را در حیطه ی ادبیات ناتوریالستی قرار داد که برخی دوستان هم در کامنتهایشان به برخی نمونه های معروف ماضی اشاره کرده اند.به هر صورت این سبک و سیاق که پیشینه در خور توجهی هم دارد بیشتر زاییده ی شرایط شبه انومیکی جوامع بوده است که نویسندگان منتقد زمانه خود از ان بیشتر استفاده کرده اند.البته اشراف به زبان محاوره،واژگان نامتعارف و کمتر مورد استفاده در ادبیات فخیم و نیز گزندگی و نیز استفاده بردن از مجموعه های دانش عامیانه مردم را می توان تنها برخی ازویژگی های ان دانست که با استفاده از ان ها تلاش می شود باقاب کردن تصویری غایی از زشتی ،سیاهی،پلیدی و تباهی حاکم بر زندگی روزمره و نیز به طور اولی جامعه به جنگ انها رفت. درواقع امیختن هدف مورد تهاجم با ابزاری از جنس خودش که البته باید با ظرافت ویژه ای روی این لبه تیغ راه رفت
ممنون از نظرت . بسیار هم عالی
البته این واگویه درونی فقط یه مثال هست از بیان آن چه که می شود با قلم در فضای داستانی طرحش کرد. و صد البته بر شما پوشیده نیست که محبوب ترین سبک نوشتاری از نظر من سورئالیسته خصوصا با چشم اندازی به اسطوره ها که طبعا مخاطبان خاص خودش رو داره. اما این سبک تلخ و زهرآلود در هر نوشتاری بسته به نگاه شخصیت داستانی قابل استفاده است.و به همین نسبت هم می توان با ادبیات مشابه این روایتی خوش را بیان کرد.
سلام و درود .امید که حالتون خوب باشه . این قندک چنان خوش شانس است که اگر به دریا برود دریا خشک می شود . این هم از وبلاگش.شر منده
بعضی از داستان نویسان به فضا سازی اهمیت زیادی میدهند.بستگی دارد که خواننده به دنبال چه نوع داستانی هست.میخواهد مطلبی با پایان خوش و بی نیاز چندان به فکر کردن بخواند,در رمان ها بدنبال ردی از مصیبت های جامعه میگردد,اصلا اوضاع اجتماع بگونه ای هست که باید بدبختی های جامعه را اینگونه نشان داد؟
موافقم تصویر سازی در داستان دارای اهمیت زیادی است چون ابزار دیگری به جز کلمات در اختیار نویسنده برای بیان تصویرها وجود ندارد
قطعا نویسنده لزوما فقط نمی خواهد بدبختی ها را تصویر کند. بخشی از تصاویر نیز می تواند زیبا و امیدوارانه باشد . بنابراین الزامی برای تولید مثبت اندیشی یا کژ اندیشی نیست. من احساس می کنم نویسنده متعهد به بیان واقعی احساساتی است که می خواهد به نمایش بگذارد
ممنون از راهنمایی و نظرت
سلام به نظرم نوع نثر بستگی به دوران داره امروزه مردم در خواندن کم حوصله هستن و دوست دارن با کمترین حاشیه بیشترین تصویر ذهنی نصیبشون بشه ضمن اینکه استفاده از الفاظ عامیانه برای داستان و رمان بهتره چون خواننده بجای درگیری با ابهام و درک یکایک کلمات غرق داستان میشه و اصل موضوع همینه اینکه خواننده از خواندن داستان لذت ببره
ممنون از نظرت . دقیقا می خواستم همین مساله رو بدونم
سلام
صبحتون بخیر و شادی
این مطلب رو دیروز هم خوندم، اما ذهنم یاری نمی کرد که کامنتی بگذارم
اگر سوالها را درست فهمیده باشم، اینست که آیا میتوان راوی یا نویسنده با ابهام و ایهام مطلبی را به خوبی منتقل کند؟ دوم اینکه چند درصد خوانندگان امروزه حوصله خواندن و احیانا دنبال کردن این سبک نگارش را خواهند داشت؟ و در پایان نویسنده موظف است که سلیقه و تحمل مخاطب را رعایت کند؟
پاسخ من به سوال اولی که حدس زدم اینگونه ست، اگر مقدمه و موخره مطلب و ساختار کلی مطلب هم دیگر را تایید و تقویت کنند، ایهام در نگارش را میتوان شبیه فیلمهای علمی- تخیلی موفقی دانست که کارگردان به آرامی ببیننده را مجذوب فضای تخیلی و کنش و واکنش های خودساخته میکند. همچنین بنظرم در دنیای امروز و نسلهای جدید تمرکز روی مطالعه و کشف و شهود به مراتب کمتر از قبل شده، امکانات و قابلیتهای تکنولوژی موجب شده بین زمان خواستن و زمان اجابت خواسته انقدر کوتاه شود و انقدر تنوع باشد که فرد به فوری و فوتی بودن بیشتر عادت کند. بنظر میرسد که دنیای داستانها بیشتر به سمت داستانهای کوتاه سوق پیدا کند. و در پایان نویسنده با هدفی که از نوشتن انتخاب کرده، سبک نگارشش را هم تقریبا انتخاب کرده، اگر بخواهد مخاطب عام را جذب و حفظ کند ناگزیر بایستی یک لایه از داستانش یا نما و برداشت اول از داستانش برای این گونه مخاطب کشش و جاذبه کافی داشته باشد ولی برخی به هنر برای هنر معتقدند لذا فارغ از اصول رایج یا متداول راه خود را می روند و از کمی مخاطب هم نمی رنجند
این بود پایان انشای من
موافقم. دو قشر مختلف و دو رویکرد متفاوت نسبت به ادبیات داستانی وجود داره. قطعا همان طور که اشاره کردید من هم دنبال مخاطب عام به اون معنایی که امروزه در بازار کتاب هست نیستم. اون چه شاید خیلی مهمه این که نویسنده باید خودش باشه دقیقا خودش با همون ادبیات واقعی بدون تصنع . در چنین شرایطی متن جذاب می شه و خواندن برای خواننده لذت بخش مثل آثار دولت آبادی علیرغم اطناب فراوان در تصویرسازی . اما همون طور که اشاره کردید امروز جامعه به سمت نوعی نگرش سهل گیرانه تر به علت تنوع و دسترسی به منابع تصویری و غیره پیش می ره. خصوصا شبکه های اجتماعی در تنبل شدن ما موثرند.
به نظرم باید به بخش آخر گفته هاتون به عنوان نتیجه گیری - برای خودم - نگاه کنم . چون به نگرش فردی من هم نزدیکتره
ممنون برای وقت گذاشتن در ثبت نظرت
ممنونم. داشتم فکر می کردم به اسم چغاله بادام. که نکنه شغاله بادام بوده؟ یعنی بادام قابل هض برای شغالان؟!!! خخخ
البته شاید هم در اصل جغله بادام بوده. یعنی بادام ریز و نرسیده!! در این صورت با چغالان تفاوت پیدا می کنه!!!
وای خدای من فکرت چقدر سیاله ، ذهن های این طوری رو خیلی دوست دارم انگار که توی قایق ابر بشینی و فارغ از همه بود و نبود ها به جلو پیش بری
یا شاید هم طاعون آلبرکامو!!!
نمی دونم نوشته شبیه به کدوم نویسنده است ولی زهر تلخ داره و قطعا آثار افرادی که شما هم یاد آور شدید همین ویژگی ها رو دارند
سلام و درود فراوان بر فرزانه بانوی عزیز. بادیدن این نوشته یاد نوشته های صادق هدایت افتادم . ولی متوجه این چقالان نشدم. آیا همان شغالان می باشد؟
سلام . ممنون از لطف شما
بله چقال همون شغال هست . آفرین به هوش قرار بوده این ابهام زا باشه مثلا