انارستان

شروع که می شوی پایان را باور نکن

انارستان

شروع که می شوی پایان را باور نکن

ریزنگری

وقتی در خیابان با همشهری هایم مواجه می شوم در ظاهر برخی دقیق می شوم و با خود فکر می کنم چند ساعت وقت برای تدارک دیدن چنین چهره گریم شده و خرید این لباس ها صرف شده است. شاید روزها و ساعت ها. ما مردمی هستیم که از افتادن کوچک ترین خطوط بر صورتمان می هراسیم و اگر کسی را ببینیم که برخلاف ما قدم برمیدارد تحقیرش می کنیم و شاید حتی توهین اما ساده ترین و بدیهی ترین مسایل اجتماعی را نمی دانیم و رعایت نمی کنیم.

ما در یک مجتمع دویست واحدی زندگی می کنیم که بر خلاف سبک رایج مجتمع سازی ها در ایران دارای فضای سبز بسیار زیبا با یک باغبان دلسوز است که روزانه به این گل ها و گیاهان رسیدگی می کند.سه حیاط زیبا که بین ساختمان ها می درخشد و همه همسایگان از طریق پنجره  خانه و یک بالکن می توانند از زیبایی آن لذت ببرند. ما در طبقه اول زندگی می کنیم و متاسفانه همسایه های بسیار باکلاس و خوش پوش ما ساده ترین اصول اجتماعی را رعایت نمی کنند. همسایه طبقه بالا که سیگار کش قهاری است همواره برای کشیدن سیگار به بالکن تشریف می آورد و ته سیگارش را به چمن ها می سپارد و گاه که باد می وزد این ته سیگار پرپرزنان می افتد توی بالکن ما.بارها این ته مانده های فقر فرهنگی را جمع کرده ام اما دیروز که خانه تکانی مختصری داشتیم و حجم لباس های زمستانی برای شست و شو زیاد بود بخشی را در کف بالکن گذاشتم تا سر فرصت به ماشین انتقال پیدا کنند اما صبح که برای آب دادن به گلدان ها به بالکن رفتم دیدم ته سیگار افتاده روی یکی از لباس های زمستانی و بخشی ازیک  لباس  را سوزانده است. 

در چنین شرایطی فقط از خودم می پرسم چرا ما این گونه ایم؟ 


نظرات 13 + ارسال نظر
نگین شنبه 3 مهر 1395 ساعت 02:02 http://www.parisima.blogfa.com

سلام

من همیشه میگم روزانه دهها جای مختلف شهر، برجهای مسکونی عین قارچ از زمین سبز میشن اما الفبای فرهنگ زندگی جمعی و رعایت قوانین آپارتمان نشینی هنوز بین ملت جا نیفتاده ...

همسایه واحد بالایی ما، مرتب موقع جارو کشیدن مبلها رو روی سرامیک میکشید و چنان صدای وحشتناکی تولید میکرد که واقعا اذیت میشدیم.

بعضی اوقات هم ساعتهای خیلی نامناسب این کار رو میکرد. مثلا اگر جمعه مهمون داشت، پنجشنبه شب ساعت دوازده یا حتی یکِ صبح، شروع به جارو کشیدن و جابجا کردن مبلها میکرد!

چند بار دوستانه و ملایم ازش خواهش کردم رعایت حال ما رو بکنه. ازش خواستم چند دقیقه بیاد توی واحد ما بشینه و ببینه که چه صدای وحشتناکی از این کار تولید میشه.
ایشون هم هر بار با هزار زبان عذرخواهی میکرد و قول میداد تکرار نشه!

یه بار دیگه طاقتم طاق شد و بهش زنگ زدم و گفتم فکر میکنین کِی یکی دو ساعت وقت آزاد داشته باشین؟
گفت چطور؟
گفتم شما یه چسب و یه تیکه موکت تهیه کنین من میخوام پسرم رو بفرستم بالا که پایه مبلهاتون رو موکت بچسبونه چون من واقعا دیگه نمیتونم این وضع رو تحمل کنم ..

کلّی خوشحال شد و تشکر کرد و یک روز با هماهنگی قبلی، پسرم رفت این کار رو براش انجام داد و خدا رو شکر قضیه به خیر و خوشی حل شد ...

رها دوشنبه 29 شهریور 1395 ساعت 10:04

وای خدا :)))))
نوروسرجری واسه منم پیام خصوصی گذاشته بود! فکر کردم روش جدید مخ زنیه! (منم سر خود معطل!)
جوابتو خوندم کلی خندیدم
این دوستمون آب حوض می کشن! پیرزن خفه می کنند! عکس بدی جنازه تحویل می دن!... کلا یه جور عجیبی خفنن ایشون!

اره عزیزم این خیلی احساس مخ بودن کرده . من همه زمینه هایی که نوشته رو نمی شناسم ولی وقتی دیدم نوشته من کتاب تاریخی به خط عیلامی نوشتم فهمیدم طرف خیلی ... است. محقق ها هیچ وقت نمی نویسندعیلام اصطلاح درست ایلام هست و اون یه غلط مصطلح هست جز این توی دنیا کمتر از ده نفر به احتمال زیاد 6 نفر هستند که می تونند خط ایلامی رو ترجمه کنند و نکته اخر اینکه اگر کتابی به این خط در دوران معاصر نوشته میشد خیلی ها که در حوزه علوم انسانی کار می کنند از اون اطلاع داشتند جز این که خب به چه دردی می خوره وقتی تعداد کسایی که این خط رو می دونند اینقدر کمه.
هیچی دیگه این دوستمون کلا ما رو گذاشته سر کار

هاتف شنبه 27 شهریور 1395 ساعت 20:24 http://hatefblog.in

خیلی ممنونم از اینکه به من سر زدید
یکدنیا سپاسگذارم..

باعث افتخاره

نوروسرجری پنج‌شنبه 25 شهریور 1395 ساعت 19:57

سلام. اوقات به کام. خسته نباشید. خوب هستین!؟
اول تبریک میگم بخاطر طراحی جالب وبلاگتون.
دوم واقعا مطالب آموزنده و جذابی را در وبلاگتون گنجاندین.
من یه دانشجوی پزشکی هستم. البته نه تنها پزشک، بلکه سابقا دارای مدرک کارشناسی مهندسی ژنتیک نیز هستم. البته مهارت من تنها در زمینه درسی نیست. در زمینه هنری نیز خیلی حرفها واسه گفتن دارم، که منجمله میتوان به: شاعر بودنم، نویسنده دو تا کتاب( یه رمان + یه کتاب تاریخی با خط میخی عیلامی نوشتم)، داستان نویس( بیش از. ٧٠ داستان کوتاه مخصوص سنین ١١-١٨ سال نوشتم)، مشاور سکسولوژی، استاد تبانی رنگ ها، موسیقیدان( ساز تخصص ام سه تار و ویولن است)، طراح دکوراسیون داخلی منزل هستم. روانشناس هم هستم. اما من مدرکی در این زمینه ندارم و تجربی کار کردم. علم و دانش خیلی زیادی در این زمینه در اثر مطالعه زیاد تو این رشته هم دارم.
آیا اجازه دارم تو وبلاگتون کامنت بذارم!؟
آیا میتونم نویسنده وبلاگتون باشم!؟ با توجه به اینکه من در تمام زمینه های گفته شده در بالا استادم و مهارت کامل دارم و میتونم رنگ و بوی خیلی عالی به وبلاگتون بدم.
خوشحال میشم که در اولین فرصت جواب سؤالاتم را با یه مسیج از طریق واتس آپ یا تلگرام به این شماره شخصی ام (( 09148207200 )) بفرستی.
روز و روزگار بر شما خوش باد
کامیاب و شادکام باشید.

بابا همه کاره شما چند سالته ؟ بعید می دونم بیشتر از 18 داشته باشی .من عین پیامتو گذاشتم ای جراح مغز و اعصاب بزرگ هرکی خواست مغز سیستمشو رو بده دست شما هکش کنی خودش می تونه مستقیما به شما مراجعه کنه. ولی انصافا این مدلیشو دیگه ندیده بودم ابتکاری بود ولی زیادی اغراق کردی باور پذیر نیست

مهسا پنج‌شنبه 25 شهریور 1395 ساعت 12:36

پیام خصوصی

سلام فرزانه جان
خوبین.
رمز رو دریافت کردین؟

سلام مهسای عزیز هفته گذشته اینترنت نداشتم الان رمزتو دیدم ممنون از اعتمادت

کنجکاو سه‌شنبه 23 شهریور 1395 ساعت 11:56 http://konjkavi.blogfa.com/

سلام
ارمانگرا بودن یعنی رنج دوچندان بردند، بدیهی ست که ادمها در یک سطح درک و آگاهی قرار ندارند، آنها هم که آگاهی دارند به یک نسبت در عملشان آگاهی نقش ندارد، بخش زیادی از رفتارها برخواسته از عادت ست، عادتهای ما بواسطه تقویتهایی که در طفولیت، مدرسه و نهایتا جامعه برخوردار شدیم نهادینه شده است.
در پایان ادمها اولویتهای متفاوت و متنوعی دارند، یعنی شما فرهیخته هستید و در پی ظاهر نیستید، اما دیگری هویتش را با ظاهر عحین می بیند.
تا اینجا تقریبا شد پاسخ به سوال چرای شما
اگر مجتمع شما مدیریت دارد و مدیریتش قادرست بتواند فضای سبز دلپذیری حفظ کند، احتمال دارد بتواند به شیوه معقول،‌ غیرتهاجمی و مفید از آن شخص بخواهد که بعد از استعمال سیگار،‌ ته آن را به بیرون پرت نکند.
شما هم شاید بتوانید بشکل بسیار دوستانه و من باب اطلاع رسانی حادثه پیش آمده را عنوان و پیشنهاد کنید درصورتیکه اجازه دهند برایشان جاسیگاری هدیه دهید
ارادتمند

ممنون از پاسخی که دادی .نقش ویژگی های شخصیتی و تربیت نهادینه شده دوران کودکی را کاملا قبول دارم و این تفاوت های فردی و اجتماعی نیز قابل درک است . قطعا همه ما گرایش به پذیرفته شدن در جمع داریم و این تمایل لازمه زیست اجتماعی است. اما برخی اوقات فکر می کنم که برخی مسایل خیلی بدیهی هستند انقدر که نیاز به فرهیخته بودن یا داشتن دانش پیچیده ای ندارند.
فکر کنم ایده خریدن جاسیگاری بسیار کاربردی باشد و بتوان با مسالمت این مساله را به خیر و خوشی سرانجام داد

رها دوشنبه 22 شهریور 1395 ساعت 19:30 http://aftabparast.blog.ir

راستی فرزانه جون یه کتاب خیلی خوب خوندم که دلم نیومد بهت معرفی نکنم. "من پیش از تو" و البته جلد دومش که "پس از تو"
به نظرم فوق العاده بودن. از اون کتابایی که می گیری دستت دیگه زمین نمی ذاری تا تموم بشه. خودم خیلی وقت بود کتاب این جوری نخونده بودم :)

ممنونم رهای عزیز حتما سرچ می کنم و این کتاب رو تهیه می کنم. خیلی ممنونم که به من اطلاع دادی در مورد این کتاب

رها دوشنبه 22 شهریور 1395 ساعت 19:28 http://aftabparast.blog.ir

واقعا جای تاسف داره. دقیقا درک می کنم. من تو یکی از اون اولین پست هام راجع به هم اتاقی خوابگاهم یه چنین مطلبی نوشتم که "زندگی کردن در محیط های اجتماعی نیازمند یک حداقل رشد و شعور اجتماعیه که بعضیا با وجود دک و پزشون بی تعارف فاقدشن!" البته که من اون موقع تحمل می کردم و چیزی نمی گفتم با این تفکر که خودش باید اینا رو بدونه و من نیومدم ایشونو تربیت کنم ولی الان دیگه تغییر رویه دادم و مسائل این طوری رو سریع به طرف گوشزد می کنم! هنوزم نمی دونم کار درستیه یا نه ولی خیلی مواقع جواب داده!

ظاهرا ناچاریم برای این که ارامش روحی خودمان را حفظ کنیم و با الکی تحمل کردن مساله فشار روانی به خودمان وارد نکنیم از این تکنیک استفاده کنیم و به صورت محترمانه فرد را نسبت به مشکل اگاه کنیم خصوصا در مواردی که می دانیم تذکر ما می تواند باعث تغییر شود . ولی واقعا در بعضی مواقع این تذکرها می تواند به قیمت اعصاب خردی بیشتر تمام شود متاسفانه

ماهی دوشنبه 22 شهریور 1395 ساعت 09:59

بهشون اعتراض کنید حتما. گاهی آدمها اعتراضها رو خیلی راحتتر از آنچه ما فکر میکنیم قبول میکنن

پیشنهاد خوبیه ماهی جان من هم فکر می کنم به شکل دوستانه مساله رو تموم کنم بهتر خواهد بود

هاتف یکشنبه 21 شهریور 1395 ساعت 13:54 http://hatefblog.in

خیلی ممنون ...
خیلی ممنونم از اینکه اومدین اینجا

خواهش می کنم هاتف جان در هفته گذشته به اینترنت دسترسی نداشتم امروز حتما به شما سر می زنم

مهسا یکشنبه 21 شهریور 1395 ساعت 07:33 http://maahenoghrefaam.blogfa.com

چه مجتمع با صفایی دارید.
....
حیف لباستان که سوخته. تا حالا به همسایه تان چیزی در اینباره گفتین؟

نه مهسا جان فقط به مدیریت اطلاع دادم که در این ساده ترین اصول زندگی جمعی رو تذکر بدن حداقل گرچه مکتوب شدن و بر در و دیوار خوردن چنین مسایل پیش پا افتاده ای قطعا خجالت اوره

هاتف شنبه 20 شهریور 1395 ساعت 22:11 http://hatefblog.in

عمیقه ... درد خیلی عمیقه ....
همش از بیسوادی و عدم مطالعه است. ...
متاسفانه عمیقه ...
اتفاقا اصلا روی لباس نمیشه قضاوت کرد ..
تاسف باره

متاسفانه درد عمیقیه و نشون می ده ما فقط از لحاظ ظاهری مدرن شدیم اما المان های اجتماعی مدرنیته رو هنوز درونی نکردیم

مینو شنبه 20 شهریور 1395 ساعت 15:23 http://milad321.blogfa.com

وای فرزانه جان،دست گذاشتی روی مساله ای که سه چهار سال گذشته بازتش در عذابم.ما هم آپارتمان نشین هستیم و واحد ما به حیاط وصل است.ته سیگار ونان خشک و ظرف غذای یک بار مصرف و...از بالا پرت میکنند داخل حیاط که نگهداریش هم بعهده ما هست.

عجب پس همدردیم متاسفانه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد