انارستان

شروع که می شوی پایان را باور نکن

انارستان

شروع که می شوی پایان را باور نکن

بیهوده زیسته ام

الان داشتم وب لاگ را نگاه می کردم دیدم بیش از چهل روز است که مطلب جدیدی نگذاشته ام و به کسی هم ظاهرا سر نزده ام  از خودم می پرسم آخر چرا؟

خب آذر  ماه شلوغی بود ولی خداییش از دوم دی ماه سرکار نمی روم و سرم را گرم کرده ام به شنیدن فایل های صوتی  انگلیسی، خواندن کتاب ، یادگیری زبان جدید و از همه مهمتر امتحانات پسرک . 

احساس بیهودگی در زمان بیکاری و احساس خستگی در زمان کار؟ این همه  را چه می شود نامید ؟ 

این روزها حس انتظار کشیدن هم شده قوز بالای قوز ها . 

ولی هر چه هست به انتظار می نشینم ، ذهنم را از فکرهای بد خالی می کنم و چشم به راه می مانم برای فردایی که به خود نگویم بیهوده زیسته ام

نظرات 12 + ارسال نظر
سهیل دوشنبه 27 دی 1395 ساعت 18:30

فایل های صوتی انگلیسی شامل ؟؟؟
یادگیری زبان جدید ؟؟؟
اخرین کتاب های خوانده شده (سه تا )
پسرک دوست داشتنی من

یعنی خداییش استعداد مستنطق شدن رو داری
جواب سوالاتت رو نمی دم تا همچنان در موردش فکر کنی
ضمنا دیگه تخلیه اطلاعاتی نکن یه بزرگتری گفتن یه کوچکتری گفتن

کنجکاو یکشنبه 26 دی 1395 ساعت 17:12

بیهودگی نیست، گاهی انتظارمان از خودمان فراتر از مقدورات و توانایی هایمان ست
مطمئنا شما بیهوده نمی زیید
با خود مهربان باشید
البته اگر من هم بتوانم با خودم مهربان باشم

امیدوارم
و سعی می کنم مهربان باشم
لطفا شما هم سعی کنید با خودتان مهربان باشید

کنجکاو شنبه 18 دی 1395 ساعت 08:22

سلام
چه حال و چه احوال
بعد از مدتها اومدی. بیش از گذشته امیدوارم که بهتر از قبل بتونی مسائل پیرامونی رو حل و فصل کنی
با همه اینها همچنان مشتاق خوندن پستهای جدیدی از شما هستم

حال و احوال که همان هوا بس ناجوانمردانه سرد است اما در عین حال زندگی زیباست
ممنونم. ظاهرا شما هم نبودید و کم نوشتید این دوره ، من هم منتظر نوشته های شما هستم

مینو جمعه 17 دی 1395 ساعت 19:28 http://milad321.blogfa.com

بنظرم دوران سختی هست.مدام باید بگردی دنبال یک روزنه امید.تنها کاری هم که از دستمان برمیاید این است که خودمان به دیگران ظلم نکنیم.

بله کاملا درست می گید . شرایط پیچیده شده متاسفانه

هاتف جمعه 17 دی 1395 ساعت 16:15 http://hatefblog.in

ممنونم از حضورتان

متقابلا من هم سپاسگزارم

مهسا جمعه 17 دی 1395 ساعت 00:58

آخی
چه انتظار ناگواری

و به شدت دردناک

مهسا چهارشنبه 15 دی 1395 ساعت 18:56

خصوصی

فرزانه جان پیغامت رو دیدم. از ته دلم امیدوارم که روزنه ی امیدی برای دوستت پیدا بشه و حالش بهتر بشه، چون هنوز به معجزه ایمان دارم.
امیدوارم الان که در این حالت هستند پیرامونشان پر باشه و عشق اطرافیان نثارشون بشه.

ممنونم مهسا جان ولی واقعیت این که همه منتظر آرام گرفتنش هستند

مهسا چهارشنبه 15 دی 1395 ساعت 15:34

پس کرگدن شدن که می گن اینه.
راستش سیاهیهای اجتماع خیلی زیاده و به نظرم اشاره ت به مسایل داغ این روزها شاید باشه.
یه تبریک سال نو دیدم که توش نوشته بود که امیدوارم امسال سلامتی برای همه تون و صلح جهانی و و دلهاتون پر از عشق و قص علی هذا.
من براش نوشتم اینکه نوشتی خیلی خوبه ولی کاش همه مون تصمیم بگیریم فقط کمی بهتر باشیم. فقط کمی.
در مورد شما من فکر می کنم این بهتر بودن با توجه به میل به مطالعه قطعا اتفاق بیفته. ج
ولی خب قائدتا یکدست صدا نداره و این حرکت تا جمعی نباشه، اثرش به این زودیها معلوم نمی شه.

راست می گی فقط کمی بهتر بودن می تونه عالی باشه . این حداقل کاریه که از دست ما برمیاد. ولی مهسا در سرزمینی زندگی می کنیم که مردم دیده نمی شن ما تبدیل شدیم به ارواح سرگردان و دوستان مشغول دعواهای سیاسی خودشون هستند ، اون هایی که باید به فکر خدمت به مردم باشند اصلا مردم رو نمی بینند متاسفانه و اینه که آزار دهنده است. ولی به هر روی اون چه که به عنوان مسولیت فردی گفتی هیچ وقت به هیچ دلیلی برای هیچ یک از ما تمام نمی شه.

ماه بارانی چهارشنبه 15 دی 1395 ساعت 13:07 http://mahebarani.blogfa.com/

من یک مدت که پست نمی ذارم بعدش دیگه انگار میخوام کوه بکنم یعنی اینقد سخت میشه برام که نگو!
این احساس بیهوده زیستن رو زیاد تحویلش نگیر

واقعا همین طور . حتی حس سر زدن هم از بین می ره بعضی وقت ها.
سعیمو می کنم. ممنون

مهسا چهارشنبه 15 دی 1395 ساعت 03:58

فرزانه جان من کتابهای ایشون رو زیاد نخوندم اما کنجکاو شدم راجب کرگدن و شباهتهاشون، بیشتر بدونم. اگر حوصله کردی به قلم شیوای خودت بنویس.

راستش کتاب های دکتر رو وقتی نوجوان بودم و سال های اول دانشگاه خیلی می خوندم. الان یادم رفته دقیقا توی کدوم کتاب بود شاید توی کویر ، دکتر خودش رو تشبیه کرده بود به کرگدن با اون پوست زمخت که از نیش پشه ها و دردهای جزیی آزرده نمیشه. حس و حال این روزهای من هم دقیقا اینه که سعی کنم از دیدن این همه سیاهی غمگین نشم حتی وقتی توی خیابون آدم فقیری دستشو دراز می کنه به سمتم اینقدر توان داشته باشم که بتونم سرمو بچرخونم و به شیشه های پر زرق و برق مغازه ها زل بزنم. می دونی یه جور پوست کلفتی از نوع کرگدن انگار توی ژن های من هم بوده که تازه داره کشف می شه .

مهسا سه‌شنبه 14 دی 1395 ساعت 12:59

سلام فرزانه جان
خسته ی کار و امتحانات نباشی خانم.
بالاخره چله نشینی رو شکستی
اصل حالت چطوره؟

سلام بر مهسای عزیز ، واقعا چله نشینی بود.
اما اصل حالم: یادم هست در یکی از کتاب های این همشهری نازنین شما ؛ دکتر شریعتی ، می خواندم که دکتر شباهت های خودش با کرگدن را توصیف کرده بود . احساس می کنم این روزها هویت ژن هایم دارند برای خودم حداقل آشکار می شوند

شکیبا سه‌شنبه 14 دی 1395 ساعت 12:48 http://sh44.blogsky.com

سلام
اوقات بیکاریت که بیهوده نگذشته
اما این حس واقعا به ادم دست میده

نه من عادت کردم که بیهوده نباشم ولی فعلا بی هدف و سردرگمم و این همان حس مخربی است که آزار می دهد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد