انارستان

شروع که می شوی پایان را باور نکن

انارستان

شروع که می شوی پایان را باور نکن

وطن انسان های بی وطن

دوستی دارم که مدام به من یادآوری می کند هوای تهران آلوده است . اگر بگویم موهایم می ریزد می گوید خب مربوط به آلودگی هوای تهرانه ، اگر بگویم صورتم لک افتاده می گوید از بس هوای تهران آلوده است و............... اصرار بر این که تو اشتباه کرده ای در شهری زندگی می کنی که هوایش آلوده است در همه گفت و گوهایمان تکرار می شود. وقتی از مالزی برگشتیم می دانستیم که در شهری با هوای آلوده ساکن خواهیم شد که ترافیک هایش آزار دهنده می شود. یعنی همه این را می دانند چه آن هایی که در تهران زندگی می کنند یا در شهرستان . اما با این وجود تهران جاذبه ای دارد که حتی همین دوست خوب من هم نتوانست از خیرش بگذرد و خانه ای در تهران با هوای آلوده خرید که حداقل تابستان ها بچه هایش را بیاورد تهران تا از امکانات آموزشی این شهر استفاده کند.

اما برای من تهران چیزی بیش از امکانات بوده و هست. پدر و مادر من مهاجرانی بودند از غرب ایران به شرق . جایی که ناچار شدند زبان دیگری را بیاموزند و با لهجه غلیظشان باعث خنده اهالی آن شهر شوند. تحقیر و توهین به خاطر لهجه همیشه مرا آزار می داد برای همین هیچ وقت لهجه محلی را که به خوبی بر آن مسلط هستم استفاده نکردم و ترجیح دادم فارسی کتابی صحبت کنم. خانواده من در آن شهر زاد و رود کردند و دختر شوهر دادند و پسر داماد کردند اما هیچ وقت مادرم خودش را اهل این شهر ندانست. ما هیچ وقت در آن فرهنگ هضم نشدیم گرچه نسل دوم خانواده ما همه خودشان را اهل آن شهر می دانند اما من همواره احساس تلخ بی وطنی را با خود حمل می کنم. در شهرهای مختلفی به صورت کوتاه مدت و بلند مدت زیسته ام اما هرگز نتوانسته ام خودم را اهل آن شهر ها بدانم. مردمی که به لهجه ای دیگر صحبت می کنند و ریشه هایشان با تو فرق دارد. تنها تهران بود که احساس بی وطنی را در من کشت. در تهران همه  مهاجرند ، در تهران کمتر کسی پیدا می شود که اصالتا تهرانی باشد، فرهنگ تهران ، فرهنگ همه ایران است و در این شهر من احساس راحتی بیشتری دارم حتی اگر هوایش آلوده باشد کسی نیست که از من بپرسد تو غریبه ای؟ سوال که وقتی در شهر همین دوستم بودم هر روز از من پرسید ه می شد و این گونه به من یادآوری می شد که تو از ما نیستی .

تهران را دوست دارم چون وطن من بی وطن است.

نظرات 8 + ارسال نظر
هاتف یکشنبه 22 اسفند 1395 ساعت 18:57 http://hatefblog.in

به نظرم مرز کشی و پرچم درست کردن حماقت بزرگ انسانها بود ..
هممون زمینی هستیم !

بله همه ما اهل سرزمین انسانیت هستیم اما بلاخره هر کسی یه جایی به دنیا می آید و اهل همون منطقه است نفی هویت قومی آسیب خاص خودش رو به انسان می زنه

Dina دوشنبه 16 اسفند 1395 ساعت 20:46 http://Meine-taglichen-tweets.blogsky.com

موافقم. بعضی شهرها همه ادمها رو می پذیره ولی بعضی شهرها نه، هر کاری کنی نمی پذیرنت

قطعا یه احساسه دینا جان و جالبه که برای من فراتر از ایران هم این احساس تکرار شده

رها دوشنبه 16 اسفند 1395 ساعت 13:54 http://aftabparast.blog.ir

تهران شهر خیلی خوب و دوست داشتنیه ولی من هیچ وقت درش احساس راحتی نکردم. ولی در این که شهر هفتاد و دو ملته شکی نیست. این نوشتت منو یاد شهر دوران دانشگاه انداخت. "از شهرستان اومدی" رو بر وزن "از در و دهات اومدی" نمی گم در و دهات بده. من خودم تو شهر کوچیکی زندگی می کنم. ولی این فرهنگی که دائم احساس می کردم مرا و خارجی ها را پس می زنه-هر چند من حتی لهجشونم یاد گرفته بودم که بیشتر بتونم با مردم معاشرت داشته باشم- باعث شد هیچ وقت نتونم اونجا رو شهر خودم بدونم...

تهران عیب های زیادی داره ولی واقعا این که توش می شه برای خودت زندگی کنی می تونه خوب باشه.
پس تقریبا تجربه مشابه من داشتی

مهسا دوشنبه 16 اسفند 1395 ساعت 06:28

یه حسی بهم می گه که در شرق، ساکن یکی از شهر های ولایت ما بودین. درسته؟ راستش کنجکاو شدم، که کجا بوده که اینقدر اثر بدی روی ذهنت گذاشته.

حدست درسته ولی این تاثیر بد ناشی از شرایط سنی و حساسیت های فردی بود وگرنه مردم اون شهر هم خوب و بد دارند

ستاره بانو یکشنبه 15 اسفند 1395 ساعت 09:12

سلام بر بانوی انارها
خودتون گفتید وطن خوب معلومه که وطن همه ما ایرانه اینقدر کلی نبینید برعکس شهر اون دوست شما اگر کرمانشاه زندگی میکردی میدیدی که همه برای غریب بودنت احترام خاصی قایلند و همه سعی میکنند کاری کنند که احساس بهتری داشته باشید بانو

سلام بر بانوی ستاره ها
دست بر قضا شهر این دوست خوب من فقط دو ساعت با کرمانشاه فاصله داره. اتفاقا مردم این شهر هم با غریبه ها خوب تا می کنند ولی تا وقتی که فقط مهمون هستی و غریبه اما خدا نکنه تو یک موقعیت اقتصادی بهتر داشته باشی یا پست و شغلت در رده بالاتر از اون ها قرار بگیره. جالبه یکیشون همیشه به من می گفت اومدید شغل ما رو گرفتید ، همایش های ما رو برگزار می کنید و.......... حالا جالبه بدونی ذات شغل من نه تنها در ایران که در تمام دنیا اینه که از نه فقط از شهرهای دیگه که حتی از ملیت های دیگه هم در اون اشتغال دارند

مهسا شنبه 14 اسفند 1395 ساعت 19:14

فرزانه جان بارها و بارها این پست رو خوندم. غربتی که نوشتی من هم در سال های دور احساس کردم. ولی خب گذرا بود و اثرش ماندگار نبود.
راستی ما مدت یک سال اصفهان زندگی کردیم. اونجا هم خیلی مردمان خونگرم و غریب نوازی داشت. اصلا احساس غربت نمی کردیم.

من هم یک سال اصفهان زندگی کردم . حس متفاوتیه صد البته. این چیزی که برای من اتفاق افتاده لزوما برای همه پیش نمیاد می دونی که این جور احساس ها برحسب تجربیات شخصی و محیطی می تونه خیلی خاص باشه

کنجکاو شنبه 14 اسفند 1395 ساعت 09:02

سلام مجدد
البته که تهران به مزایا و محاسن زیادی منجمله آن چه که شما فرمودید اراسته ست
البته که شهرستانها غالبا خودبرتربینی و خودبزرگ بینی دارند و غریبه ها را درون خود راه نمیدهند هم درست
با همه بخشی از هویت ها از محل کودکی مان شکل و قوام می یابد
من در تهران احساس راحتی دارم اما احساس هویت و تعلق نه

اتفاقا منظور من هم نبود همان هویت قومی در تهران است و این که ناچار نیستی در تهران خودت را اهل این شهر بدانی این که می توانی وقتی خودت را معرفی می کنی بگویی از فلان شهر یا منطقه هستم و احساس نکنی فرقی با بقیه داری برای من لذت بخش است

سهیل جمعه 13 اسفند 1395 ساعت 23:12

خوانده شد .
به یاد سایه ... هوشنگ جان ابتهاج که می گفت
من چه گویم که غریب است دلم در وطنم.

و به قول بیکل: موطن آدمی را بر هیج نقشه ای
نشانی نیست.
موطن آدمی تنها در قلب کسانی است که
دوستش می دارند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد