بنشین شبی کنار دل بی قرار من
دستی بکش به شانه ی شب های تار من
بنشان مرا به شط شکیبای چشم خویش
حرفی بزن برای دل داغ دار من
شعری بخوان ،چه می شود ای آشنای شب
گر بشکفد دوباره گل انتظار من
دستی ببر به ساز و تماشا کن ای عزیز
رقص جنون گرفته ی پروانه وار من
خواهم در این شب ،این شب خاموش و بی چراغ
آهسته تر عبور کنی از کنار من
دستی بکش به شانه ی شب های تار من
بنشان مرا به شط شکیبای چشم خویش
حرفی بزن برای دل داغ دار من
شعری بخوان ،چه می شود ای آشنای شب
گر بشکفد دوباره گل انتظار من
دستی ببر به ساز و تماشا کن ای عزیز
رقص جنون گرفته ی پروانه وار من
خواهم در این شب ،این شب خاموش و بی چراغ
آهسته تر عبور کنی از کنار من
+ نوشته شده در یکشنبه هفتم اسفند ۱۳۹۰ ساعت 5:43 توسط ابراهیم
|