کی این همه سال گذشت
یک بهار
یک تابستان
یک پاییز
یک زمستان را دیدهام... باقی همه تکراریست
دیشب به دوستم که زنگ زد تولدم را تبریک بگوید همین نقل قول را از نیما گفتم.
اردیبهشت همیشه زیبا بوده، انگار نقطهی اوج آفرینش را در این ماه گذاشتهاند و باقی همه فرود است به باتلاق زندگی
اما، این اردیبهشت(این در معنای همین که الان هست) برای من فقط یک تکرار است
بعد از چهل و شش سال، چه چیز تازهای برایم خواهد داشت؟
هر سال روز تولدم خیلی خوشحال بودم، اما امسال حالم، حال دم سال تحویل است... پر از بغض، پر از دلتنگی... سخن از خستگی و افسردگی نیست، صحبتم بر سر ملال روزهاست...
گاهی فکر میکنم درختان چه حوصلهای دارند که سال از پی سال، چهار فصل را تکرار میکنند.
آن نیاز شدید به نو شدن را آیا توانم پاسخ گفت؟