انارستان

شروع که می شوی پایان را باور نکن

انارستان

شروع که می شوی پایان را باور نکن

ایرانِ خسته

ایران خسته تر از آنی بود که انتظارش را داشتم. مردم  علیرغم پر زرق و برقشان ، بی رمق به نظر می رسیدند. گرچه زندگی جریان داشت گرچه شادی ها خلق می شد و از بین می رفت اما موجی از خشم فروخورده در نگاه مردم دیده می شد.  در فاصله ای بین 20 دقیقه پیاده روی در یک خیابان چهار صحنه زد و خورد و دعوا دیدم. گرچه هنوز هم مردم سعی می کنند مهربان باشند اما رنگ چشم هایشان عوض شده است. دلم نمی خواد بنویسم اما چشم ها خاک مرده گرفته اند.

ایران خسته من ،کوتاه بود و گرم . نمی دانم این چند روز با چه سرعتی گذشت ولی وقتی بازگشتم احساس خستگی و بیماری می کردم. هر کس از حال ایران من پرسید فقط گفتم گرم بود دلم نمی خواست غم های فروخورده سرزمین کهنی را بر دوش کسانی بریزم که درک درستی از دردهای شرقی ندارند.