-
Loyalty
دوشنبه 26 مهر 1395 23:35
اینجا خانه خاموشی است که خوانندگانش زیاد نیست اما وفاداری عجیب این خوانندگان انگشت شمار ، ارزشمند و قابل تقدیر است و برای منی که این روزها آخر شب که می شود دیگر از زور قفل شدن مغز گرامی سری می زنم به دنیای مجازی و خواندن نوشته های دوستان ، نوعی بمب انرژی است . سپاس از بودنتان
-
خنکای پاییزی
دوشنبه 12 مهر 1395 00:52
پاییز که می رسد برگ های سجده بر خاک کرده را ریسه می کنم تا گردن آویزی برای روزهای سپید برفی داشته باشم. چقدر دل نشین است این صدای خنک پاییز در قلب های گر گرفته ، که نوید روزهای بهتر می دهد و ....... و فقط یک نگرانی سرد و لزج می ماند روی نقطه نقطه لحظات که آیا این عدد های روی تقویم از این همه تکرار خسته نمی شوند؟
-
انتظار
یکشنبه 28 شهریور 1395 00:20
مرگ چیز پیچیده ای نیست همه چیز خاموش می شود. درست مثل چراغی که دکمه آفش را بفشاری همه سیستم ها از کار می افتد و تاریکی می نشیند به جای روشنایی و دیگر قصه حداقل برای مرده تمام می شود . در این سونامی سرطان هم مردن بیش از همیشه نزدیک تر شده و خودش را چسبانده به شیشه پنجره و خیره زل می زند توی چشم های ادم که بفرما این یکی...
-
ریزنگری
شنبه 20 شهریور 1395 11:03
وقتی در خیابان با همشهری هایم مواجه می شوم در ظاهر برخی دقیق می شوم و با خود فکر می کنم چند ساعت وقت برای تدارک دیدن چنین چهره گریم شده و خرید این لباس ها صرف شده است. شاید روزها و ساعت ها. ما مردمی هستیم که از افتادن کوچک ترین خطوط بر صورتمان می هراسیم و اگر کسی را ببینیم که برخلاف ما قدم برمیدارد تحقیرش می کنیم و...
-
سپیده دم ایرانی
دوشنبه 8 شهریور 1395 14:29
خیلی وقت بود رمان خوب نخوانده بودم . رمان هایی که دم و دستم بود همه رنگ و بوی دلخواه مرا نداشتند و ذهن سخت گیر مرا راضی نمی کردند. به یکی از دوستان که خودش نویسنده هم هست گفتم چند تا رمان نویس معاصر خوب و درست درمون معرفی کن لطفا ، لیستی داد مبسوط که من فقط موفق شدم سه تا را از شهر کتاب آنلاین بخرم. بقیه هم به علت...
-
تابستان
چهارشنبه 3 شهریور 1395 15:48
تابستان عجیبی بود .از اوایل خرداد برای من شروع شد و تا دو هفته دیگر هم ادامه خواهد داشت. همه از گرمای هوا می نالیدند و من تازه امروز وقتی ساعت دو بعدازظهر بود و کولر روشن نشده بود فهمیدم که پاییز دارد می رسد. تمام این سه ماه را تقریبا پشت منیتور یا کتاب ها گذراندم . حاصل این نشستن مداوم تقریبا 400 نوشته تایپی در قطع...
-
زنبیل
دوشنبه 11 مرداد 1395 11:48
نه نمی شود زنبیل قرمز دسته کوتاه مادر را برداری و بروی سر کوچه از بین رسیده ها و نرسیده های توی سبد بزرگ جلوی مغازه ، چند تایی سیب شیرین و آب دار انتخاب کنی و بعد بگذاریشان روی ترازوی آقای همیشه خندان فروشنده که باید به همه سوال هایش هم پاسخ بدهی هر بار که می آیی و بگویی هنوز هم توی کلاس بغلیتان، همان کلاس دوم ، آن...
-
دنیای ساده
سهشنبه 8 تیر 1395 12:51
کاش دنیا ساده بود و من محصور این کیبوردها نبودم . گوشی ام را به دست نمی گرفتم و حجم فاصله ها را با صدا نمی شکستم.کاش این همه کارخانه و خانه پیچیده نبود. کاش برای روشن کردن آتش دست نمی گذاشتم روی دکمه ای و ثانیه ای بعد می دیدم آتش بی هیچ چوب و ذغالی شعله می کشد . حیف شد حیف شد حالا که این همه هست من به سختی پیچیدگی...
-
تعطیلات تابستانی
جمعه 14 خرداد 1395 18:42
هنوز تابستون نیومده که خودشو ولو کنه توی شهر و گرماش طاقتمون رو بگیره و رفت و آمدهامون مختل بشه ولی من تصمیم گرفتم برم یه مدت در گوشه عزلت خودم برای خودم تعطیلات. تعطیلی از همه چیز فعلا. دیگه وب رو آپ نمی کنم تا کی نمی دونم شاید تا وقتی که نسیم خنک پاییزی دوباره بوزه. خدانگهدار همه
-
بهانه های کودکانه
یکشنبه 9 خرداد 1395 07:54
بچه که بودم دلم می خواست یک شهر بسازم و تمام بچه های یتیم را در سرزمین بدون حاکمم سرپرستی کنم. نوجوان که شدم فهمیدم رویایی نشدنی است در افتادن با جهانی که ساده ترین خواسته هایت را دست نیافتنی می کند. جوان که شدم دلم می خواست نویسنده شوم ،اما کمی که عاقل تر شدم و نویسنده های بیشتری را دیدم فهمیدم توان گرسنه ماندن و نان...
-
سرزمین چقالان
یکشنبه 2 خرداد 1395 22:50
"از این جغرافیای وسیع ، سهم ما شد سرزمین چقالان حسود کوته بین که رنگ و بویشان همه ریا بود و نیرنگ به ظاهری فراخ ، گشاده و مهرورز و آرزوی مرگ و نیستی مان بر دل هاشان. و این گونه است که نفرت و کینه می ماند از سرزمینی که دروازه های تاریکش مملو از سوسک های مرده و موش های طاعون زده است و تو در آستانه ی درگاهی چنین تلخ...
-
مرگ آسان تر از درمان
سهشنبه 21 اردیبهشت 1395 19:54
بعد از سال ها پرداخت هزینه های گزاف بیمه که ماهیانه از حقوقمان کسر می شود ، تصمیم گرفتیم برویم دکتر مجانی آن هم در بیمارستان میلاد. سه تا نوبت اینترنتی گرفتیم و با کلی خدایا شکر چه مملکت پیشرفته ای ، صبح زود خودمان را رساندیم بیمارستان که اگر هم چند ساعتی به خوابمان افزوده بودیم هم چندان ضرر نکرده بودیم . اولین نوبت...
-
نمایشگاه کتاب
جمعه 17 اردیبهشت 1395 21:21
روز جمعه ای با دوستان افتادیم توی بزرگراه خلیج فارس که سری زده باشیم به نمایشگاه کتاب در شهر آفتاب که خداییش اسمش خیلی برازنده اش است با آن آفتاب سوزنده . توی مسیر که کولرها روشن بود و هنوز انرژی داشتیم ، دوستان شروع کردن به نق و نق کردن که سرانه مطالعه پایین است و این نمایشگاه ها معلوم نیست چرا این قدر شلوغ می شود و...
-
لوییس مرد
جمعه 10 اردیبهشت 1395 18:36
سه شنبه شب ، درست مثل هر سه شنبه دیگری وسایلم را جمع کردم که بزنم به دل جاده اما پیش از رفتن سری زدم به پسرم که در اتاقش خوابیده بود و بعد یک تکه کاهو از یخچال درآوردم و گذاشتم جلوی لوییس کوچولوی بانمک تا با آن دندان های خوشگلش بجود. لوییس دلش می خواست بپرد بیرون اما من وقت زیادی نداشتم. بغلش کردم و آن طور که همیشه...
-
باید زیست ، باید زیست ، باید زیست
شنبه 4 اردیبهشت 1395 23:27
گاهی چیزی مثل همان خوره هایی که صادق هدایت را می آزرد به جان همه ما می افتد . هر قدر هم که تلاش کنی که نگذاری این درد ها تو را بیازارند باز آرام آرام میخلند لای پوسته های مغزت و تو دست که می گذاری روی این هجم گنبدی شکل ، حرکت مرموزشان را حس می کنی و از خدا می خواهی زودتر چشم هایت بسته شود تا پرواز موشک های قاره پیما...
-
یه شب مهتاب
دوشنبه 23 فروردین 1395 00:36
رفته بودیم شمال به همراهی برادر زاده هایم که آن وقت ها نوجوان بودند و مثل همیشه این سلیقه موسیقیایی ما شده بود محل خنده و بحث که شادترین ترانه امان می شد یار دبستانی و ای ایران ای مرز پرگهر و گاهی هم جیپسی کینگ . هفته قبل داشتیم خاطرات قدیمی را مرور می کردیم با همین برادرزاده ها که یکی شان با خنده گفت : عمه من از شما...
-
Ambition
دوشنبه 16 فروردین 1395 15:54
یادم هست وقتی داشتم انگلیسی یاد می گرفتم به واژه ambition که رسیدم گیج شده بودم که چقدر در زبان انگلیسی واژه برای آرزو و امید هست تا این که یک ویدئو آموزشی در مورد همین واژه دیدم . این واژه بیشتر بیان نوعی آرزوی جاه طلبانه است یا نوعی امید برای به دست آوردن یا عملی شدن یک خواسته که شاید هرگز هم محقق نشود؛ درست مثل...
-
میدون انقلاب باش
سهشنبه 25 اسفند 1394 21:27
در آستانه چهل و یک سالگی زیر باران ملایم اسفندانه تهران در مقابل سردر دانشگاه پنجاه تومانی دقیقه ای ایستادم و نوار خاطرات دوران جوانی ام را با سرعتی فراتر از هر نوری مرور کردم. لحظه ای در آغوش لحظه ای فرو می رفت و همه چیز به پایان می رسید و من ایستاده بر سردرگذشته ای بودم که بخش عمده ای از لحظات خوش و ناخوش مرا در خود...
-
وفاداری به تاریخی کهن
یکشنبه 16 اسفند 1394 19:02
داریم می افتیم توی روزهای آخر اسفند و حرکت تند و پر هیجان مردم که گویی در انتظار اولین سال نوی عمرشان هستند. نمی دانم این همه هیجان از کجا ناگهان سرازیر می شود توی رگ های مردم و خوش به حالشان که شادند و سرخوش . تنها سالی که از آمدن سال نو خوشحال بودم سال 94 بود که در مالزی تنها بودیم و درست به اندازه تعطیلات رسمی...
-
"کاری نکنید گوسفند ها گرگ شوند"
شنبه 1 اسفند 1394 22:01
حال و هوای این روزهای ایران و این انتخابات و این انتخاب کردن و این هی کم کردن خواسته ها و مدارا کردن و ناچار شدن برای گزینش بین بد و بدترین مرا یاد داستان عزیز نسین می اندازد که روزی روزگاری چوپانی طماع بود که به گوسفندهایش همواره ظلم می کرد و آن ها را یا می دوشید یا به باد کتک می بست و گوسفند ها دو نوع بودند یا می...
-
خواهران رنج
چهارشنبه 14 بهمن 1394 00:45
برای مریم سلام دوستم ، خوبی؟ چگونه می گذرانی روزهای آمد و شد به بیمارستان را؟ تصمیم گرفته ام برایت نامه ای بنویسم می دانم ما هرگز به هم نامه ننوشته ایم چرا که در دوره ای به هم رسیدیم که قلم ها شکسته بود و کاغذها بر باد رفته بود. تصمیم گرفته ام تو را خواهرم خطاب کنم گرچه خوب می دانم ما در سرزمین های دیگری زیسته ایم....
-
بیابان تنهایی
دوشنبه 5 بهمن 1394 14:06
درست افتاده ام وسط یک سیاره دیگر ، نمی دانم این جا کجاست و چرا من آمده ام این جا .هیچ کس دور و برم نیست ، تنهای تنهایم به هر سو می دوم اما بر روی این گوی از هر سوی که بروم به لبه می رسم و زمین را تار و دور می بینم آن سوی دست هایم، بسیار دور ، خیلی دور و دست نایافتنی . روی خاک می افتم و لب هایم را می چسبانم به کره ای...
-
تغییر قبله
دوشنبه 14 دی 1394 18:39
بلاخره این همه تحریک از سوی عربستان به ثمر نشست و ما ملت "خودسر" به جای اعتراض مسالمت جویانه و قانونی رفتیم سفارت خانه و کنسولی ها را با یاد و خاطره سفارت آمریکا و انگلیس تسخیر کردیم تا نشان دهیم ما هم دقیقا مثل همان عربستان سعودی هستیم و بس. اما چند نکته در این اتفاقات بود که نمی توانم از آن ها بگذرم - اگر...
-
آسمان هر سرزمین به رنگ دیگری است
شنبه 12 دی 1394 13:07
شک ندارم آدمی که این اصطلاح را ساخته که آسمان همه جا یک رنگ است اصلا دستش توی کار نبوده و سفر هم نرفته و نمی دانسته آسمان هر سرزمینی فقط آسمان همان سرزمین است و بس. از وقتی برگشته ام ایران تقریبا دیگر به مسخره بودن این ادعا بیشتر پی برده ام. بخشی از این دیگر بودن آسمان بر می گردد به درون ما و رابطه ای که ما با جهان...
-
آی برف آی برف چهره سفیدت پیدا نیست
دوشنبه 16 آذر 1394 23:54
اگر احمد شاملو از بی عشقی می نالید ما هم چهار سال شعارمان چیزی بود معادل این - عنوان این نوشته - در دیاری که فصل هایش همه رنگ سبزند و سرما واژه ای که با کولرهای گازی تلق تلق کنان وارد مرزهایش شده است. و این روزها نمی دانم چرا این قدر با شاملو از همیشه خوش ترم. خصوصا این واژه یاردان قلیش بدجوری به دلم چسبیده و آن صفت...
-
پوتین محبوب قلب ها
سهشنبه 3 آذر 1394 14:10
اینقدر که الان پوتین در بین دانش آموزان و کارمندان منطقه یک و دو و سه محبوب است رونالدو نیست برای ما که توی این مناطق مرفه نشین زندگی نمی کنیم ولی خب به ناچار رفت و آمد داریم به آن جا ، پوتین و مجمع گاز یعنی ترافیک و شلوغی ، یخ زدن در سرما ، دیر رسیدن و حرص خوردن. چقدر همه چیز زود تغیر می کند خوب خاطرم هست وقتی بچه...
-
جمعه ها را دوست دارم
جمعه 22 آبان 1394 20:17
جمعه ها را دوست دارم. نه به خاطر این که مدارس و ادارات تعطیل است ، نه برای این که خیابان ها بی ترافیک و رام می شوند ، نه برای.............. فقط برای آرامشی که در دل ها موج می زند . انگار دنیا در یک ملاقات کوتاه برای دیدن معشوقه ای زیبا یا شاخه گلی قشنگ یا سرزدن به لانه گنجشکی کوچک ، مکثی می کند و هیاهوی درونش را در...
-
ما ساده ایم
یکشنبه 17 آبان 1394 22:27
باز هم شده صحرای کربلا و داد و فغان از جور و ظلم ظالم و بیداد و توهین که چه شده و چرا شده و که مقصر است و............. عمو فیتیله ای ها سوژه دادند به دست یک عده معلوم الحال که بتازند به هم به بهانه ترک بودن و فارس بودن و.......... خنده دار تر پیام تلگرامی بود که به تفسیر و نمادشناسی برنامه پرداخته بود که هتل نماد...
-
آی کیوان ساکت ، ساکت نمان بنواز
یکشنبه 10 آبان 1394 00:32
امشب از آن شب های پر از تنهایی و در خود خمیدن بود. شب هایی که نمی دانی تو را چه می شود که ناگهان هم گذشته با سرعت می پرد وسط لحظه هایت و هم آینده مدام سرک می کشد به باورهایت که می خواهی لجامشان را به دست بگیری و تو نمی دانی به کدام سوی بچرخی و به دنبال چه باشی که شاید به قدر لحظه ای بتوانی بیاسایی در بر یکی و گذر کنی...
-
انقلاب کرده ام
یکشنبه 29 شهریور 1394 18:26
باورتان نمی شود ولی من انقلاب کرده ام به تنهایی و بی هیچ خونریزی و کشت و کشتاری و قرار هم نیست بعدا فرزندانم را هم بخورم . یعنی حداقل این که قول می دهم کتبا و شفاها. امروز که 20 سپتامبر است دقیقا 15 روز است که در ایران هستم و در یک سری عملیات های انتحاری ، اسباب کشی و چیندمان در خانه جدید و رتق و فتق امور تحصیلی و...