علم بهتر است یا ثروت

​​​​در سالهای اول دبیرستان،این موضوعی بود که هر سال حد اقل برای یکبار به عنوان موضوع انشا انتخاب میشد.تا وقتی که فکر میکنم کلاس سوم دبیرستان،دبیر ادبیاتی برای ما انتخاب کردند که اغلب شعری از اشعار شاعران معروف وکلاسیک ایران را به عنوان انشا انتخاب میکرد.

در مورد اول،اکثر دانش آموزان ،انشای خود را با چنین جملاتی شروع میکردند:

البته واضح و مبرهن است که علم بهتر از ثروت است،زیرا ثروت ممکن است از بین برود،اما علم از بین نمی‌رود.

این جملات مثل کلماتی که یک طوطی تکرار میکند،تنها برای رفع تکلیف نوشته میشد.کمتر کسی از. خودش میپرسید،آیا ثروت لزوما از بین میرود یا ممکن است از صدقه سر ثروت،به علم هم دسترسی پیدا کرد؟ مثلاً اینروزها عده زیادی را میشناسم که با در اختیار داشتن ثروت فراوان،در بهترین دانشگاههای دنیا سالانه دهها هزار دلار شهریه پرداخت کرده وبعد از فراغت از تحصیل،شغل وثروت مناسب هم به دست آورده اند.

ما حتی فکر نمی‌کردیم که فقط کسب علم کافی نیست.علمی که عملی به دنبال نداشته باشد یا نتواند برای جامعه مفید باشد،ارزشی هم ندارد.(منظورم بیشتر مدرک تحصیلی یا علمی که به آن عمل نشود)

در حال حاضر به وضوح میتوان دید که در مواردی،ثروت چقدر میتواند موجب آسایش باشد.

دو نمونه اش را از روز اول سال نو تا دیروز شاهد بوده ام

روز اول سال نو،در خانه یکی از بزرگان فامیل،دختر خانمی از آشنایان صاحبخانه،با اعتماد به نفس کامل می‌فرمودند: دو خانه وسه آپارتمان را پدر ومادرم به نام من سند زده اند.چه لزومی دارد که من برای کمک در خانه یا تحصیل یا مشغول شدن به حرفه ای،خودم را به زحمت بیاندازم.اجاره این واحد ها را میگیرم و برای دور همی با دوستانم و خوش بودن ،مصرف میکنم.برای امور خانه داری هم پدر ومادرم بروند پرستار بگیرند.

دومین مورد همین چند روز قبل اتفاق افتاد.در مطب پزشکی،خانم مسنی نزدیک به صندلی من در اطاق انتظار نشسته بود.پسر وعروسم من خسته و کلافه بودند و ایشان راننده اش در خدمتش بود.صحبت از شکستگی های استخوان در دوران کهنسالی شده و ایشان می‌گفت بعد از یک شکستگی پا،یکماه در یک بیمارستان خصوصی تهران بستری بوده ام.پسر ودخترم ساکن یکی از کشورهای اروپایی هستند ومن برای بهبودی و برای آنکه آمد و رفت نداشته باشم،در یک آسایشگاه خصوصی با ماهی صد ملیون تومان سه ماه ساکن شده ام وبعد از بهبودی نسبی هم با ماهی سی ملیون تومان ،خانمی را استخدام کرده ام که در انجام امور منزل مرا یاری دهد و تنها نباشم.

فکر کردم : اگر چنین ثروتی داشتم، زندگی تا چه حد برای خودم وفرزندانم زندگی راحت تر میشد.

بهم ریختگی

حدود دو ماه قبل،بخاطر سردردهای مکرر ودرهای عضلانی ،به پزشک متخصص مغز واعصاب مراجعه کردم و خواستم برای اطمینان،دستور ام.آر.آی- مغز،گردن،کمر وزان وهمینطورآزمایش میزان پوکی استخوان ونوار عصب وعضله بنویسد. دوروز بعد با یک مرکز تصویر برداری خصوصی تماس گرفته ام.با چانه زنی برای چهار روز بعد ،برای آزمایش تراکم استخوان،عکس ساق پا وقت داده وگفته ام .آر .آی هم ده روز بعد نیمه شب وقت داریم.

اطراف محل رادیولوژی جای پارک پیدا نمیشده.بعد از ساعتی چرخیدن در خیابانها،پسرم دو خیابان آنسوتر،جای پارکی پیدا کرده وتا مرکز رادیولوژی،ویلچیر را هل داده.بعد از یکساعتی در صف پذیرش و پرکردن فرم های مختلف،از مچ پا عکس گرفته اند که دکتر دیگری نسخه نوشته بوده.بعد که به سراغ آزمایش تراکم استخوان رفته ام،گفته اند کد رهگیری که دکتر مغز واعصاب به ما ارائیه داده در سیستم موجود نیست.هم برای ام.آر.آی،هم برای تراکم استخوان.یک ساعت طول کشیده تا بتوانیم منشی پزشک را تلفنی پیدا کنیم و بعد از نیم ساعت توضیح دادن،با اکراه پذیرفته که کد دیگری ثبت کنند.دوباره کد را تحویل قسمت پذیرش داده ایم واینبار میگوید:نسخه ام.آر .آی وارد سیستم شده ولی تراکم استخوان وارد نشده.به منشی یکی از بستگان که متخصص اطفال است زنگ میزنم وجریان را توضیح میدهم وخواهش میکنم،به دکتر بگوید یک آزمایش تراکم استخوان برایم بنویسد.دو ساعتی طول میکشد تا نسخه جدید برایم پیامک میشود،دو باره که به قسمت پذیرش مربوطه مراجعه میکنیم،میگویدبا نسخه متخصص اطفال فقط به صورت آزاد میتوانند این آزمایش را انجام بدهند.حدود هفتاد هشتاد نفر در رادیولوژی در آمد ورفت هستند وتعداد محدودی ماسک دارند.میگویم شاید بیمه مدارک را قبول کند واز فکر اینکه دو باره نمیتوانم این مسیر واین معطلی را طی کنم،آزمایش را انجام میدهم وپول آنرا آزاد پرداخت میکنم.

نوبت تکمیل پرونده نوبت دهی ام.آر .آی که میرسد،خانم پرستار میگوید: صد کیلو به بالا نمیتوانیم ام.آر .آی بگیریم.میگویم صد کیلو نیستم.باکفش ولباس زمستانه مرا روی ترازو میفرستد که عدد ۹۵ را نشان میدهدو بعد میگوید ۹۵ کیلو هم نمیگیریم وآدرس بیمارستانی تقریبا خارج از شهر را میدهد.آنجا برای چهل روز بعد وقت میدهند ومرکز دیگری هم برای نوارعصب وعضله،پنجاه روز وقت میدهند.بعد از چند روز علائم شبیه کرونا از صدقه سر معطلی در مرکز رادیولوژی شروع میشود وبعد از دو هفته به چنان حالی دچار میشوم که پسر وعروسم مرا به اورژانس یکی از بیمارستانها میبرند.آنجا هم اگر بخواه شرح دهم،مثنوی هفتاد من کاغذ است.شاید صد بیمار با یک پزشک ویک پرستار.

کد نسخه ها یکماه بیشتر اعتبار ندارد،اینبار که پسرم فقط برا ی تمدید کد مراجعه میکند،باز دویست هزار تومان ویزیت پرداخت میکند و وقتی بر میگردد ،آقای دکتر برای دو مرکز مختلف ودو روز مختلف،در یک نسخه وبا یک کد نوشته و وارد سیستم شده.

به نظرم باز یکی از آزمایش ها آزاد حساب شود،اگر تا آن روز ایراد دیگری پیش نیاید.

قانون،عرف وباور

خانم دکتر فروزان زنی هفتاد وچند ساله واز خانواده ای نسبتا سرشناس ومرفه است.در آخرین سالهای پزشکی عمومی،باآقای هوشیار نامی که لیسانس زراعت وباغبانی داشته ازدواج کرده وبعد با استفاده از بورس یک دانشگاه معتبر انگلیسی،برای دوره تخصص ،به آن کشور رفته.آقای هوشیار حتی موفق نشده دوره پیش نیاز زبان را برای ادامه تحصیل به پایان ببرد.بعد از چند سال هم با هم به ایران برگشته اند وچون آقا بچه دار نمیشده،دختری را به فرزندی گرفته اند که این دختر اینروزها تقریباسی و سه ساله است.

از اولین سال ازدواج،آقای هوشیار همسرش را موظف میدانسته که هزینه ها را پرداخت کند وخانم فروزان هم به بهانه های مختلفی از قبیل اینکه آقای هوشیار مرخصی بی حقوق گرفته ومرا همراهی کرده،دلم میسوزد،حوصله دعوا وکشمکش ندارم، پول نمیدهد وناچارم خودم هزینه کنم،همه هزینه ها را پرداخت میکرده.علاوه بر آن علیرغم کشیک های چهل وهشت ساعته،انجام قسمت عمده امور منزل را هم به عهده داشته .اگر میخواسته هدیه ای هر چند اندک برای خانواده اش بخرد،آقا معترض میشده که باید برای خانواده من هم بخری.این وضع در همه این سالها ادامه داشته.بعد از بازگشت به ایران،هر دو مشغول کار شده اند.با این تفاوت که در آمد خانم اغلب ده برابر آقا بوده و باز خانم فروزان هزینه ها را پرداخت میکرده وآقا حقوقش را یا برای خواهر وبرادر وپدر ومادر هزینه میکرده یا پس انداز میکرده.خانم دکتر خانه ای ویلایی ساخته وماشینی خارجی خریده.آقا هم پولهایش را پس انداز کرده،وام گرفته وآپارتمانی خریداری کرده واجاره داده.دخترشان ریحانه هم همین روال را پیش گرفته.در هفته حد اقل پنج شب یا مهمانی برگزار کرده،یا به مهمانی دعوت شده.اغلب حتی صبحانه را هم با دوستانش در کافی شاپها صرف میکند.آقای هوشیار چند سالی هست که دچار مشکل حرکتی شده .پاهایش لرزش پیدا کرده وتعادل ندارد.خانم دکتر هم دچار کمر درد ،مشکل مفصل زانو وقوزک پا شده ونیاز به عمل دارد.آقای هوشیار از اول صبح هر پنج دقیقه یکبار داد میزند: خانم قرص ویتامینم را بخورم؟ خانم آب از کجا بردارم؟ میوه پوست کندی بخورم؟ این غذا را نمیخورم،خشک است،این یکی را نمیخورم آبدار است،این یکی ممکن است حساسیت بدهد.چرا گوشت غذا کم است.چرا فلان میوه کمیاب را نمیخری؟ چرا هرشب کباب کنجه درست نمیکنی؟ گاهی که خانم دکتر نسخه ای برای هر سه نفر مینویسد وریحانه از داروخانه آنرا تهیه میکند،آقا نایلون داروها را پیش میکشد،داروهای خودش را سوا میکند ،قیمت آنها را جمع میزند وبه خانم دکتر میگوید این مبلغ را یادداشت کن که بعدا حساب میکنم .از سر صبح تا آخر شب این سه نفر دعوا دارند.ریحانه دخترشان تن به کارنمیدهد،هر روز انتظار وتوقعی دارد و با رفتاری خشونت آمیز میخواهد مادرش خواسته هایش را برآورده کندقانون وعرف میگوید تامین مایحتاج زندگی زن وفرزند ،به عهده شوهر است وآقا میفرمایند من این قانونها را قبول ندارم.عرف میگوید خانه وماشین را مرد باید فراهم کند،یا حد اقل مرد در پرداخت هزینه ها مشارکت داشته باشدوفرزند هم سهم خودش را در انجام امور منزل انجام دهد وبه فکر استقلال مالی باشد،اما ریحانه خانم هم اینها را قبول ندارد ومیگوید مادرم توان کارکردن دارد،چرا من نباید از جوانیم لذت ببرم؟ واما: به نظرتان چرا خانم دکتر هیچ اقدامی نمیکند؟ ایشان از نظر قانونی میتواند درخواست مهریه ونفقه بدهد وحد اقل اموال آقا را دراختیار بگیرد ،میتواند زندگیش را از او جدا کند،میتواند سهم دختر خوانده اش را بپردازد و از او بخواهد که به دنبال زندگی خودش برود.اما تنها کاری که میکند غر زدن است.با نفس تنگی،پادرد،کمر درد،خستگی روزانه چندین ساعت مریض میبیند، خوراکی هایی مثل ترشی،مربا وغیره را خودش درست میکند که صرفه جویی شود ،تا دو نفر دیگر آب در دلشان تکان نخورد.

گاهی ما آدم ها هم راه حل قانونی داریم،هم عرف جامعه به ما اجازه کاری را میدهد،اما هیچ اقدامی نمیکنیم.شاید از تغییر میترسیم،شاید از طرد شدن وتنها شدن میترسیم،شاید نیازمند تایید دیگران هستیم.هر چه هست گاهی ما چه در بعد خانوادگی ،چه در بعد اجتماعی،سفت وسخت با مشکل عجین میشویم ونمیخواهیم قدمی برای اصلاح آن برداریم.

همدردی کردن

اکثر آدمها نیاز دارند که دیگران حس وحالشان را درک کنند وبه نحو مطلوبی آنرا بروز بدهند.در زمان شادی ،متوجه شوند که دوستان واقوام هم شاد میشوند و زمانی که مشکلی به وجود میاید،حد اقل با زبان ابراز همدردی کنند.اما نحوه این ابراز شادی یا همدردی کردنه هم بسیار مهم است.

دو ماجرایی که اخیرا برای خودم اتفاق افتاد،موجب شد که در باره آن بنویسم .از حدود سه سال ونیم قبل مجبور به استفاده از ویلچیر شدم.از همان زمان هم ارتباط نیم بندی که با خانواده برادرم محمد داشتیم،تقریبا قطع شد.برای امور کاری مشترک وضروری ،پیامی تلفنی یا در شبکه های اجتماعی رد وبدل میشد،اما ملاقاتی نداشتیم.حدود دوماه قبل برادرم پیام داده بود که در حال موت است وما تصمیم گرفتیم با خانواده یکی از خواهر ها چند دقیقه در خانه اش ملاقات حضوری داشته باشیم که تبدیل به حضوری بیش از یکساعت شد.در این مدت بدون اغراق همسر برادرم بیش از بیست بار از بیماری های مختلف محمد وناتوانی هایش حرف زد که همگی را هم به بیماری ارثی نسبت میداد.

زمان خداحافظی با صدای پر بغضی رو به من گفت: تو هنوز برای ویلچیر نشین شدن و محتاج دیگران شدن خیلی جوان بودی.چه خوب که روحیه ات را از دست ندادی و به نظر از این بابت ناراحت نیستی.جواب دادم که ناراحتی وگریه زاری من دردی دوا نمیکند،اگر راه حلی برای رفع این مشکل یا کمرنگ شدنش باشد،باید پیگیری کنم وگرنه باید با آن کنار بیایم.زن برادرم با حرص جواب داد: کاش محمد هم میتوانست با بیماریهایش کنار بیاید وبپذیرد.

زمان خدا حافظی وخروج از خانه این صحبت ها مطرح شده بود وگرنه به او میگفتم: در این یک ساعت شما خودت تک تک بیماریهای برادر ۸۰ ساله مرا عنوان کرده وبه دنبال آن هم ذکر کردی که به علت این بیماریها که از فلان جد مادری یا پدری شما به محمد ارث رسیده،توان هیچ کاری را ندارد و متوجه نبودی که تمام مدت محمد مشغول پذیرایی هست وحتی به گفته خودت میز وصندلی و وسائل پذیرایی را هم او به حیاط آورده.علاوه بر این شما در زندگیت چند بار به توانمندیهای محمد اشاره کرده ای؟ چه لزومی داشت که با این لحن مثلا با من همدردی کنی؟

حتی خواهر بزرگتر من هم اغلب همین روال را پیش میگیرد.مثلا میداند که فلان تفریحگاه در کوه بنا شده ومستلزم پیاده روی نسبتا طولانی هست،اما مدام اصرار میکند که : به هر نحو که باشد حتما سری به این تفریح گاه بزن.نمیدانی چه هوایی دارد.نمیدانی چه منظره ای دارد.دلم میسوزد که تو مدام مجبوری در خانه باشی .

این نوع همدردی کردنها بدتر مایه آزار است.بهتر است اگر بلد نیستیم همدری کنیم،سکوت کنیم وحرفی نزنیم.

فضای مجازی

امثال ما که در شرف کهنسالی هستیم،بیشتر از نوجوانان وجوانان متوجه اعجاز فضای مجازی میشویم.دوران نوجوانی وجوانی ما در خانه هایی گذشته که در اغلب آنها حتی تلفن ثابت هم وجود نداشته،چه برسد به تلفن هوشمند ودهها اپلیکیشن و میلیونها صفحه نوشته ای که هر روز از طریق فضای مجازی در هر زمینه ای دردسترس دیگران قرار میگیرد.میماند مهارت استفاده از این وسیله و تفکیک مطالب علمی از شبه علم یا به زبانی دیگر راست ودروغ یا آموزنده ومخرب.

امروز مطلبی انتقادی از قول یکی از نویسندگان جوانی ایرانی در مورد یک ویدیویی اینستاگرامی میخواندم.ویدیویی انگیزشی که میگفت برای اینکه حالتان خوب باشد،بیکار نمانید،ورزش کنید،از پوستتان مراقبت کنید،شمع وعود روشن کنید،یک زبان یا موسیقی جدید یاد بگیرید،به سفر بروید،کتاب بخوانید و به دیدار دوستان صمیمی بروید و...

نویسنده جوان هزینه این کارها را بر شمرده بود که اینها برای چند نفر قابل دسترسی هست؟

چند ساعت است که فکرم در گیر این موضوع شده.

ازیکطرف میبینم من هنوز در آستانه شصت ونه سالگی وبعد از سی وچند سال شاغل بودن ویک زندگی مقتصدانه،باید دغدغه مخارج معمولی روزمره را داشته باشم.میشود دلخوشی های کوچکی داشت ،اما وقتی میبینم امثال من از بیستم هر ماه روز شماری میکنند که حقوقی پرداخت شود که کفاف حد اقل های زندگی آنها را میدهد،چطور میشود به مسافرت وشمع وگل وعود و .... فکر کرد.از طرفی دیگر گاهی در پیج های فروش کالا،میبینم که کفش ،کیف،لباس یا پارچه گرانقیمتی یکساعت بعد از پست گذاشتن،تمام شده.گاهی که برای مراجعه به پزشک مسیر پیاده رو را طی میکنم،مغازه ها پر از مشتری هست،کنار پیتزا فروشی ها وفست فودی ها گاهی اوقات صف کشیده اند.ویترین مغازه ها پر شده از اجناس آخرین مدل که علی القاعده باید مشتری داشته باشد تا سر پا بماند.

خانه ما در منطقه ای واقع شده که میشود گفت تجاری هست.سر تا سر بلوار پر شده از انواع مغازه ها،کافی شاپ،رستوران،فست فود،لباس فروشی ،لوازم آرایش و دهها فروشگاه دیگر..

ماشین های مدل بالایی در خیابانهای اطراف تردد میکنند.در نهایت به این نتیجه میرسم که شکاف طبقاتی روز به روز بیشتر میشود.برای عده ای تهیه مایحتاج اولیه زندگی هم بسیار سخت شده و برای عده ای انجام چنین توصیه های مثل یک بازی بچه گانه هست.

سیزده سال قبل با فروش یک زمین موروثی در ولایت،آپارتمانی در این منطقه شهر با وام وقرض وقسط خریدم.بعد از سی سال اشتغال خودم وهمسرم،نمیتوانم این آپارتمان را بازسازی کنم،نمیتوانم ماشین ایرانی را که ۱۷ سال قبل خریده ام ،عوض کنم.پسرم سالها بعد از ازدواج شغل ثابتی ندارد و در این سن باید دغدغه بعد از مرگم را هم داشته باشم.

در باره پست قبل

پست قبلی من سو تفاهم هایی برای بعضی از دوستان به وجود آوردههدف من از نوشتن این مطلب این بود که بگویم.

۱-- عوامل زیادی بر شکل گیری نوع تفکر انسانها تاثیر گذار هست.یکی از آنها ادبیات داستانی هست.علت. اینکه بعضی از نویسنده های جوان ونسبتا جوان که از قضا چه در فضای مجازی وچه غیر مجازی ، داستانهایی با این مایه ها می نویسند چیست؟

غیر از جا انداختن این موارد که مرد باید برای تار مو یقه چاک بدهد واینطوری در دل دخترها قند آب بشود ودختر هم هر چه ضعیف تر ، خواستنی تر؟

این چند هزار دنبال کننده بعضی کانالها وپیج های اینچنینی و خریدار چاپ های دوم وسوم وچندم این کتابها چه کسانی هستند.

من وشمای معترض، یکی از راههای مبارزه هم میتواند برایمان کم رنگ کردن تاثیرات این نوشته ها با پرداختن به مسائل اصلی زنان است.

عده ای سعمی میکنند مسائل را فقط به مساله حجاب تقلیل بدهند.

اول- نود در صد مردم مشکلات اقتصادی دارند .چه نسل گذشته ، چه نسل جوان.بنا بر این هر دو نسل فارغ از جنسیت از این جهت مشکل دارندو معترض هستند.

دوم- زنان از نظر قانون ارث و دیه نصف مرد حساب میشوندقبل از از ازدواج اجازه خروج از کشور و ازدواج آنها دست پدر وجد پدری گاهی عمو هست.بعد از ازدواج از نظر شرعی اجازه خروج از کشور ، تعیین محل سکونت، حضانت فرزندان، طلاق، اشتغال وادامه تحصیل زن دست شوهر هست.زن نمیتوان قاضی ورئیس جمهور بشود .کار خانه داری زنان. تقریبا هیچ حساب میشود، قانونی به نام اجرت المثل تصویب شده ولی باید ثابت کنی که قصد انجام کارهای خانه از جنبه همکاری یا کمک را نداشته ای.قتل های ناموسی هنوز اتفاق میافتد ، هنوز در بعضی مناطق پسر سیزده چهارده ساله هم برای خواهر سی ساله اش تعیین تکلیف میکند.در پست قبل هدفم این بود که بگویم ادبیات داستانی تاثیر گذار هست.دلسوزان امور زنان سعی کنند در همه این موارد ی که گفتم ودهها موردی که مجالش نیست ، به نحوی که جذابیت داشته باشد ودیده شود، بنویسند .اطلاع رسانی کنند .اگر میتوانند فرم داستانی به نوشته ها بدهند.منظورم کار دستوری نیست.

دیگر اینکه دست از مرز بندی نسلی برداریم.نه تمام دهه هفتاد- هشتاد- یا نودی ها قهرمان هستند ، نه همه متولدین دهه های گذشته قشر خاکستری و مانع رشد.یکی مثل خانم سیمین دانشور، بیش از پنجاه سال قبل در داستانهایش مسائل زنان رامطرح کرد.

همانطور که سالهای قبل هم وقتی گفته میشده که نسل جوان بی فکر و بی مسئولیت است ، من با این مرز بندیها مخالف بودم.

اینجا جایی نیست که به وضوح بشود در مورد وقایع سال قبل صحبت کرد.بنابر این به کلمات حساس نشوید که چرا کلمه اعتراض را به کار برده ام واز کلمه دیگری استفاده نکرده ام یا در موردبعضی اقوام صحبت نکرده ام.من خودم به نوعی بخشی از یکی از این اقوام هستم.با این اقوام زندگی کرده ام وبه میزان قابل توجهی با مشکلات بعضی از اقوام آشنا هستم.

در باره پست قبل

نقش ادبیات زنان در شکل گیری فرهنگ جامعه

اوایل دهه پنجاه ، استادگرانقدری داشتیم که مکیگفت: اگر میخواهید برآیند تفکر جامعه را متوجه شوید ، ببینید کدام کتابها در چه سنینی پر فروش میشوند.اگر کتابها ونشریات به اصطلاح زرد، بیشترین میزان فروش را دارنند، شعور وذهنیت جمعی جامعه هم در همان حد هست.قبل از شروع وقایع چند ماه گذشته یا بهتر است بگویم از دو سه سال قبل ، مشغول بررسی ادبیتات داستانی نویسنده هایی که به نسبت در فضای مجاری پر طرفدار هستند بودم.چه آنها که دکانالهای مختلف به صورت انلاین مینویسند ، چه آنها که کتابهایشان به چاپ چندم رسیده.به جرات میتوانم بگویم در هفتاد درصد این نوشته ها، شخصیت زن داستان ، دختری است که از اینکه مرد مورد نظرش سرش داد بزند که روسریت را بکش جلو- دکمه مانتو ات را ببند- اون پسره چرا به تو ذل زده بود؟- رژ لبت را پاک کن واز این قبیل حرفها، به قول خودشان کیلو کیلو قند در دلشان آب میشود که طرف از شدت علاقه اینچنین غیرتی شده.که: خب .مر هست وغیرتش .به غیرتش برمیخوره .

یا دختر داستان وقت وبیوقت با هر کلمه حرفی، دو قطره بارانی ، دیدن مارمولکی ،روی دست شخصیت مذکر از حال میرود ، طوری که حتما باید شخصیت مرد باید نقش برانکارد زنده را بازی کند.یا توصیفات عجیبی که با چند دقیقه دیدن پسری که سیکس پک دارد و بدنسازی کار کرده وموهایش را به طرف بالا شانه زده ،در چشم های سیاه/ دریایی/ جنگلی/ و...غرق میشود یا اگر دختر است در مژه های برگشته ، موهای لَخت، هیکل باربی طرف خودش را. م میکند.

یا شخصیت دختر داستان مدام خودش را به خنگ بازی میزند ، خرابکاری میکند، فرضا اگر متوجه شده که همسر یا نامزدش ماموریتی مخفی دارد وبه او تذکر داده اند که باید مخفی بماند، ناگهان هوس میکند دنبال مرد راه بیفتد وسر وگوشی آب بدهد که ببیند چه خبر است یا وسط در گیری وپناه گرفتن ، حوصله اش سر میرود ویواشکی بیرون میزند که هوائی بخورد وطبیعتا هم در این موارد گرفتار میشود ومرد باید با لبخند ژوکوند برود نجاتش بدهدتا وقتی ما به عنوان زن ، هر نوع توهینی را به عنوان غیرتی بودن پدر، همسر، همراه، برادر و... میپذیریم، تا وقتی که این تفکر در بعضی افراد هست که باید لوس وعروسکی باشند تا نظرها را جلب کند، تا وقتی که تنها صحبت از چشم وابرو وتاب گیسو و اندازه دور کمر وفرم لب هست وهیچ صحبتی از تفکر واندیشه طرف مقابل به میان نمیاید ،تا وقتی چنین نوشته هایی چندین هزار دنبال کننده دارد، رهایی همجنسان ما سخت است.

آنها که توان دارند خوب است آستین ها را برای تولید محتوائی بالا بزنند که بتواند نقش بسزائی در بالا بردن سطح بینش و آگاهی رساندن به مردم داشته باشد.

بی عنوان

چند ماه است که نه حوصله نوشتن دارم نه حرف زدن .در واقع انگار به قول هم ولایتی ها از بی کفنی زنده ام.برای چهارمین بار به نظر میرسد که دوباره مبتلا به کرونا شده ام.نمیدانم صدای کدام خواننده دائم در سر وذهنم میپیچد که:

دق که ندانی که چیست؟ چنین حال وهوایی دارم.یا به قول شادروان سیمین دانشور، دل اندر وای دارم.

به گمانم حال و احوال بسیاری از آدم ها اینروزها همین است.

برای نسل ما ، یک دلگیری مضاعف هم وجود دارد.نوشته هایی که از بعضی جوانها میخوانم یا میشنوم که: کاش از دست این نسل متحجر وخاکستری و ....خلاص شویم.

انگار که از نظر عده ای ، آدم ها یا سیاه هستند یا سفید ، یا خاکستری.و از نظر بعضی ، لازم است همه یک شکل باشند و به یک شکل عکس العمل نشان بدهند .

دو سه سالی بود که کانال چند خانم جوان را در تل.گ.رام.دنبال میکردم.از اینکه میدیدم بر خلاف عده ای از جوانانی که در اطراف من هستند، هدفی دارند و برای رسیدن به این هدف تلاش میکنند و و برای ساختن زندگی و تامین هزینه ها چشم به کمک مالی پدر ومادر ندارند وفکر وذکرشان عمل های زیبایی و فلان مواد آرایشی نیست ، ذوق زده میشدم.اگر چه لحن صحبتشان را که پر از کلماتی از قبیل: گ...نخور، برو بمیر، خفه شو، گم شو از کانال من بیرون و...را اصلا دوست نداشتم.

به محض شروع اعتراضات متوجه شدم کانال اینها پر شده از خشونت آمیزترین پیشنهادها ، توهین ها وفحاشی ها نسبت به افراد مسن وزنان چادری.افراد مسن به علت اینکه به زعم آنها مایه بدبختی آنها در چهل واندی سال قبل شده اند.قسمت های دیگر فضای مجازی هم تبدیل شده بود به فضای جنگی که هر طرف بگوید هر کس حرف ما را در بست تایید نمیکند و از مسر ما اقدام نمیکند، خائن است.

برای مدتی تقریبا فضای مجازی را کنار گذاشتم.

دوستانی که مرا میشناسند میدانند که از دهه شصت ، بطور رسمی حتی موقعیت های شغلی خودم را هم بخاطر فعالیت در امور زنان به خطر انداختم وپسرانم هم از دوره نوجوانی با من همراه بودند.

معتقدم که ما قبل از هر چیز به تغییرات فرهنگی وتغییر در باورهای خودمان نیاز داریم.

نمونه هائی را برایتان مثال میزنم:

خانم دکتر ۷۷ سالهای ، در آخرین سال دوره عمومی عقد کرده، همزمان با عروسی، دوره تخصصی را شروع کرده وحقوق میگرفته ونود در صد مخارج خانه را پرداخت میکرده.چون همسرش کارمند اداره با حقوق کارشناسی بوده که همان حقوق را هم یا پس انداز میکرده ، یا برای خواهر وبردارها وپدر ومادرش هزینه میکرده.دختر خوانده سی وسه چهار ساله ای دارند که از یکطرف در این چند ماه اخیر مرتب استوری میگذاشته ونفرین وفحاشی به نسل قدیم که چرا کار را تعطیل نمیکنند، از یکطرف حتی حاضر نشده پدرش را که بعد از سکته نیاز به فیزیوتراپی داشته ، همراهی کند چو وقت کاشت ناخن داشته، از طرف دیگر مادرش را وادار میکند که در هر حال و وضعی کسب درآمد کند تا او بتواند به خوش گذرانیهایش برسد.

این زن حاضر نیست کوچکترین اقدام جدی در مورد این شوهر وفرزند خوانده انجام بدهد.هر نوع رفتار توهین آمیزی را هم از جانب آنها تحمل میکند وفقط غر میزند .به امید اینکه دخترش شاید هر دو سه ماه یکبار مثلا خریدی برایش انجام بدهد ، یا از حرف خواهر شوهر وبرادر شوهر میترسد.

فلان پسر ۱۸ ساله دست به سیاه وسفید نمیزند چون معتقد است دو خواهر دوازده سیزده ساله اش در خانه هستند وآنها باید به مادرشان کمک کنند.

فلان آقا برای همسر ودختر خودش طرفدار حقوق زنان است ، اما نوبت به خواهر ومادر خودش که رسید ق قانونی وشرعی خودش میداند که ارث دو برابر داشته باشد.

دخالت در کار یکدیگر ، تغلب، کلاهبرداری ، پامال کردن حق دیگران همگی زرنگ بازی تلقی شده ودارد به روالی عادی تبدیل میشود.

شاید هم من پیر شده ام وتفکرات عهد دقیانوسی دارم وبه قول عده ای باید به فکر باشم که غزل خدا حافظی را بخوانم.

ادامه نوشته

باید ونباید های تلفن همراه وفضای مجازی

بیست وچند سال قبل تلفن همراه به تدریج جایگاه مطلوبی در میان ایرانیان پیدا کرد.اگر چه اویل برای همه در دسترس نبود وامکاناتش هم محدود بود، اما به تدریج هم مورد استفاده افراد بیشتری قرار گرفت، هم امکانات متنوعی پیدا کرد.کامپیوتر واینترنت هم در ایران جایگاه خود را پیدا کرده بود.

ارتباطها در آغاز تنها از طریق صحبت تلفنی وبعد پیامک بودو در مورد کامپیوتر هم ایمیل ،وکمی بعدتر یاهو مسنجر ، اسکایپ یا چت وهمینطور گروههای ایمیلی بود.بعد وبلاگها محبوبیت پیدا کردند که خودتان عملکردش را بهتر میدانید.

سالهای اخیر امکاناتی مثل تلگرام وکانال تلگرامی،اینستاگرام، فیس بوک، واتس اپ، سیگنال و غیره روی گوشی ها یا تبلت ها فعال است.نکاتی که در مورد این امکانات میخواهم بگویم، مواردی هست که اکثر آنها برایم تجربه شده

- در زمانهای نامناسسب تماس تلنی نگیرید- صرفا چون هدیه مکالمه مجانی دارید، در یکروز، چند بار با آشنایان تماس نگیرید.

اگر شخصی با شما قطع رابطه کرده، سعی نکنید به هر طریقی شده عکسی از او در شبکه های اجتماعی به دست آوریداگر دوستان واقوام صفحه خصوصی دارند، اصرار نکنید که حتما در صفحه آنها عضو شوید.گلایه نکنید که مثلا من در اینستا برایت درخواست وارد شدن به صفحه ات را دادم وچرا قبول نکردی.

اگر اقوام وآشنایان مطلبی یا عکسی پست کرده اند، با لحن دستوری نگویید این چه عکسی بود گذاشتی یا چرا در باره فلان موضوع مطلب نوشتی.

از دوستان یا خواهر وبرادرها نپرسید که چرا نوشته فلان فرد را لایک کرده اند یا چرا فلان فرد را دنبال میکنند.

اگر عکسهایی از همدوره ای های سابق در مدرسه ، دانشگاه یا جلسه خصوصی دارید که فعلا برای نشر عمومی مناسب نیست، بدون اجازه. آنها در شبکه های اجتماعی منتشر نکنید( مثلا خانم هایی که در سالهای دور با لباس کوتاه به دانشگاه میرفتند یا در اردوها این آزادی وجود داشته که با لباس شنا باشند یا آقایانی که در رستورانی با شیشه نوشیدنی سر میز عکس دارند.)

اگر دوستان، اقوام یا خواهر وبرادر شما ، انلاین هست، دلیلی ندارد شما بلافاصله تماس صوتی یا تصویری بگیرید.شاید مشغول انجام مطالعه ای باشد، یا علاقه ای به صحبت نداشته باشد یا لباسش مناسب تماس تصویری نباشد.

شما چه موارد دیگری به نظرتان میرسد؟

ادامه نوشته

تفاوت ها

ما چند خواهر وبرادریم.خواهروبرادرها هرکدام خصلت متفاوتی دارند.خواهربزرگتر، کارهایش باری به هرجهت است.فارغ التحصیل ومتخصص رشته پزشکی .هیچوقت در مطبش سر وقت حاضر نیست.گاهی که عید عازم زادگاهمان بودیم، به پدر ومادرم میگفت پیش از ظهر به خانه میرسیم .این پیش از ظهر تبدیل میشد به غروب.اگر میخواست چیزی بخرد، همه مغازه ها را زیر ورو میکرد تا وسیله ای میخرید ویکهفته بعد پشیمان میشد که چرا اینرا خریدم.دوست داشت مهمانیهای مجلل راه بیاندازد وهدیه های گرانقیمت بدهد و در عین حال حواسش باشد که چه کسی ، چه هدیه ای برایش آورده.

برادر بزرگترم با داد وفریاد وکولی بازی، هر چه را میخواسته از والدین میگرفته وهمیشه هم طلبکار بوده.برادر دوم ، برای خانواده اش، یعنی همسر وفر زندان ، لارج است .در مورد پدر ومادر، آنجا را خانه خودش میداند واگر از چیزی خوشش بیاید، بر میدارد.خواهر پنجم، خسیس است وعادت کرده کارهایش را دیگران برایش انجام دهند با دعوا، نق زدن، نفرین کردن، لوده گری وسر به سر پدر ومادر گذاشتن، هر چه میخواهد میگیرد.این میان بز گر گله منم.نه بلدم داد وفریاد کنم، نه میتوانم خودم را لوس کنم، نه خبری از غش وضعف هست، نه روی آنرا دارم که خانه پدر ومادرم را خانه خودم بدانم وهرچه دوست داشتم زیر بغل بزنم وببرم، نه به فکرم که اگر یک روز شخصی به خانه ام آمد، چرتکه بیاندازم که هدیه اش چقدر میارزید.خلاصه که از نظر خواهر وبرادرها ، یک حیف نان واقعی هستم.

دوستی خاله خرسه ، یا ....؟

شانزده هفده سال قبل در گیر بیماری خیلی سختی شدم که امیدی به زنده ماندنم نبود وعصل دست وپایم آسیب دید.بخاطر آن بیماری حدود دو سال کورتون مصرف میکردم که منجر به پوکی استخوان شد.چند سالی با عصا و واکر میتوانستم به کارهای مختلفم بپردازم ، اگر چه محدودیت هایی پیدا کرده بودم.حدود سه سال قبل ، هنوز شکستگی انگشت پایم جوش نخورده بود که دوباره زمین خوردم.قوزک پایم شکست ولگنم هم دچار مشکل شد.از آن تاریخ دکتر تاکید کرد که خطر شکستگی لگن برای من خیلی بالا هست وبخاطر ضعف عصب وعضله وکنترل نداشتن روی حرکت، اگر زمین بخورم ولگنم بشکند، جوش نمیخورد وبیرون از خانه باید با ویلچیر آمد ورفت کنم.درر داخل انه هم با واکر چرخدار به سختی چند متری راه میروم.از روی صندلی معمولی نمیتوانم بلند شود.کناره های حمام وتوالت فرنگی دستگیره نصب کرده اند که بتوانم با کمک دست، از جا بلند شوم.از صندلی خاصی برای حمام کردن استفاده میکنم ودر یک کلمه دچار معلولیت با همه مشکلاتش هستم.بماند که یک رژریم غذای خاص را هم باید پیروی کنم.

خواهر وبرادرهای من همگی مسن هستند وهر کداام بهانه ای دارند که پیگیر کارهای مشترک نشوندو به گردن من افتاده که از طریق تلفن واینترنت پیگیر امور باشم وآنها هم همیشه طلبکار باشندموضوعی که این روزها سخت آزار میدهد، حرفهای خواهر بزرگم، که پزشک است، دومی که دوسه سالی از من کوچکتر است وعلوم آزمایشگاهی خوانده وبرادر بزرگتر است که بیش از هشتاد سال سن داردروزی که برایم نوار عصب وعضله میگرفتند،خواهرم حضور داشته که به او گفته اند اعصاب محیطی خیلی آسیب دیده.به دهها دکتر مراجعه کرده ام.کمی تمرین انجام میدهند ومیگویند برای عصب کاری نمیشود کرد.

خواهر پزشک من روزی نیست که با پیشنهادات عجیب وغریبش موجب آزارم نشود.یکبار تماس میگیرد ومیگوید: عروس وپسرت چه گناهی کرده اند که اسیر تو شده اند.دو هفته بیا خانه ما بمانتا آنها به مسافرت بروند.یکبار میگوید بروید مازندران خانه خواهر کوچکترم.دخترم هم گفته من ویلچیر خاله را هر جا خواست میبرم.یکبار میگوید تا فاصله یکساعتی نجا ، از شیراز پرواز دارد، ماشین را هم پسرت با قطار به تهران ببرد واز آنجا رانندگی کند.

بارها برای خواهرم توضیح دادم که من حتی از یک پله هم نمیتوانم بالا بروم.محدودیت هایمبیشتر از آن است که بتوانم به جایی غریبه بروم.بخصوص که زندگی خواهرها نظم وترتیبی ندارد ودهها وسیله غیر ضروری ممکن است در مسیر راه هال یا اطاقهایشان باشد که عبور من را خطرناک میکند.جالب است که همین دختر خواهر وقتی کرونا گرفته بودیم، یک وقت امروز صبح خواهرم نسخه ای به دستش میدادکه برایمان بخرد وایشان فردا شب سر وکله اش پیدا میشد.

در موارد دیگر هم همین رفتار را دارند.هر روز اصرار که بگو پسرت ترا فلان جا ببرد.از خانه بیرون برو .ففلان جا خیلی قشنگ است باید به هر نحوی شده بروی و....

بارها موانع را گفته ام.حتی همین که ویلچیر حدود بژیست وپنج کیلو وزن دارد و من نمیخواهم بار اضافی بر دوش پسرم باشم.باز اینها ، یکی مدام اصرار میکند، یکی گلایه میکند که چرا به خانه ییلاقی او سر نمیزنم ودیگری گلایه که چرا به خانه اش نمیروم که در شیب کوه است واز کف حیاط تا در هال هم چندین پله دارد.همه هم میگویند ما دلمان میخواهد تو بیشتر لذت ببرینمیدانم به چه زبانی به آنها بگویم من نه در جوار آنها لذت میبرم نه در جایی که امکاناتی برای من معلول وجود نداشته باشد.

 

 

 

بی اخلاقی های زمانه ما

این روزها همه در جریان خبرهای بد هستیم، از کوچکتر شدن سفره مردم تا فاجعه فروریختن برج متروپل در آبادان واز دست دادن عزیزان هموطن وداغدار شدن خانواده ها ودهها مساله ریز و درشت دیگر.مساله ای که ذهن مرا مشغول کرده این است که چرا مردم به همدیگر اینقدر ظلم میکنند؟

در ولایت ، پدرم دوقطعه زمین داشت که در آنها نخل وتعدادی درخت مرکبات کاشته بود..پدرم قبل از فوت زمین هارا به فرزندانش واگذار کرد.بعد از فوت از آنجا که هیچیک از خواهر وبرادرها قادر به اداره آنجا نبودند وحاضر نمیشدند سرکشی کنند، تصمیم گرفتیم این دو باغ را اجاره دهیم.فردی که کار وکالتی برای پدرم انجام داده بود واز هم محله ایها بود، قرار شد وکالت ما را به عهده بگیرد، با مستاجر صحبت کند وقرارداد بنویسد.ما همه شرط وشروط خودمان را گفته بودیم که مثلا چنانچه مستاجر درخت خشک شده ای را قطع کرد ، موظف است درخت جدیدی بکارد یا گفته بودیم بنویسند که چه تجهیزاتی در باغها وجود داردو حتی نوع موتور. داخل چاه هم قید شود.قراذ بود هر کاری که مستاجر بخواهد انجام دهد با حضور  ناظر ما باشد.از سال اول یکی از باغ ها کم اب شد وبا وجود اینکه میشد از باغ بغلی آب گرفت، مستاجر مرتب تکرار میکرد که اینجا برای من صرف نمیکند ونمیتوانم به آن رسیدگی کنم.

آقای وکیل راجه به درخت ها چیزی ننوشته بود و مستاجر هم همه درخت ها را قطع کرده بود.بالاخره فشار واذیت آنقدر زیاد شد که به فکر فروش افتادیم و مستاجر هم میگفت بفروشید هم من راحت شوم هم خودتان.اما به محض اینکه متوجه شد با یک مشتری صحبت کرده ایم، گفت صد میلیون میگیرم که قرارداد را فسخ کنم در حالی که سهم محصول ما سال گذشته حدود ده میلیون بوده بعد متوجه شدیم جناب وکیل اسم مستعار ایشان را در قرارداد نوشته با شماره کارت جعلی.

کم کم تخلف افراد دیگر هم در این جریان رو شده چرا به خودمان رحم نمیکنیم.؟

 

 

 

ا

عیدانه

سلام رفیق قدیمی.مرا چگونه. بخاطر میاوری؟با ردیف دندانهای سفید ومنظم؟با موهای پرپشت سیاه وابریشمی؟ با چشمانی عسلی ومژه های بلند؟

با هیکلی کشیده ولاغر؟با جست وخیزها در گرمای تابستان وسرمای زمستان؟ با سر خوردن از نرده های طبقه دوم مدرسه ودانشکده؟با رقابت نفس گیر در بازی پینگ پنگ؟

در این آخرین روز سال ۱۴۰۰، در آیینه به خودم نگاه میکنم.ردیف دندانهای سفید ومنظم ، جای خودشان را به روکش های دندان مختلف داده اند.موها کم پشت وزیر وخاکستری شده اند.چشم ها کم سو واندکی کدر .بی کمک واکر و ویلچیر ، امکان نیم متر راه رفتن هم نیست.اما هنوز این چشم ها از دیدن رنگ پامچالها وبنفشه ها غرق لذت می شوند.هنوز این دندانها لذت جویدن یک خوراکی ترد وخوشمزه را حس میکنند .هنوز باد بهار ورگبار پائیز وزمستان ، لذتبخش است.

هنوز در ذهن من ، کوچه خانه پدری در این روزها پر از بوی سوهان عسلی ، وکلوچه برنجی هست.هنوز در ذهن من ، در این روزهای سال ، دشت های زادگاهم پر از شقایق و سوسن وحشی است و چند وقت دیگر باد در گندمزارها می پیچد و موج میزند .

هنوز هم اندکی از شور ونشاط خرید شیرینی عید ولباس نو در وجودم باقیست.هنوز صدها خاطره خوش در ذهنم زنده است.

امیدورارم سال جدید، خاطرات زیباتری برایتان بجا بگذارد.امیدوارم ذهن وروحتان سرشار از نسیم خوش بهاری و عطر همه گلها وسبزی همه جوانه ها باشد.امیدوارم زندگی به کامتان شیرین تر شود.

عیدتان مبارک .دلتان خوش .لبتان خندان

😍😍😍😍

 

 

 

 

 

 

توجه

https://yakroozeno.blogsky.com/

لطفا به این آدرس رفته وپست آخر نسرین جان را ببینید وهر کمکی از دستتان بر میاید انجام دهید.

متاسفانه بلد نیستم کل پست را در اینجا تکرار کنم.دختر جوانی نیاز به عمل جراحی چشم برای جلوگیری از نابینایی کامل دارد .طبق معمول نسرین ومهربانوی عزیر پیگیر قضیه هستند  ونیازمند یاری همه شما.

سپاسگزارم

رابطه والدین وفرزندان

دختر عموی هفتاد وچند ساله ام منیژه ، رابطه تنگاتنگی با خانواده ما دارد.قبل از کرونا گاهی به من سر میزده و در این دوران هم تقریبا هر روز تماس تلفنی دارد. قبلا بارها یا خودش به من گفته که پسرت پابند تو شده و کاش چنین وضعی نداشتی ومی توانست مهاجرت کند، یا از زبان دختر سی و دوساله اش این حرفها را میزند.

مدتهاست که مدام گلایه دارد که دخترش نازنین ، حاضر به هیچ کمکی در خانه نیست، هفته ای یکی دو بار قشقرق به پا میکند که چرا نمی توانند پولی فراهم کنند که او به یک کشور اروپائی مهاجرت کند، چرا مبلمان فلان مدل وبهمان مدل ندارند ، چرا ماشین خارجی نمی خرند و از این توقعات.

چند روز قبل که دختر عمویم دوباره همین حرف ها را در مورد پسر وعروسم مطرح کرد، گفتم:

خانواده شما وما ، سه نفره هستیم.نیاز های اولیه زندگی ، مسکن ، خوراک وپوشاک است.در این زندگی سه نفره ، شما و همسرتان ، خانه خریده اید ، هزینه خوراک وپوشاک را تامین میکنی و در سن هفتاد وپنج سالگی مجبوری باز هم کار کنی .سهم نازنین خانم این وسط چیست؟

اگر بحث عاطفی وپدر ومادر وفرزندی مطرح است که چطور میتواند وقتی با دو آدم مسن سر وکار دارد ، اینقدر بی اعتنا باشد؟

اگر نگران است که مبادا گرفتاری دو آدم مسن به گردنش بیتد، پس بهتر است سویت بزرگی که در اختیار ایشان هست تخلیه کند و شما آنرا در اختیار زن وشوهری قرار بدهی و ماهی سه چهار میلیون پولی هم که هزینه حد اقلی نازنین خانم هست به این زن وشوهر حقوق بدهی که در امور خانه کمک حالت باشند و ایشان هم بروند با همت خودشان زندگی مستقلی تشکیل بدهند.

برای پیشگیری از وسوسه کردنهای بچه های من ، گفتم که این امر در مورد آنها هم صادق است.من هزینه ها را تامین میکنم، آنها هم در امور منزل کمک میکنند..

بماند که بعضی فرزندان با تلاش خودشان به جایی رسیده اند که مثلا برای پدر ومادر خانه خریده اند ، پرستار گرفته اند یا ترتیب اقامت آنها در کشوری دیگر را داده اند.

نمیدانم این حس طلبکاری مادام العمر از کجا پیدا شده؟درست است که شاید کنار آمدن با مشکلات سالمندان برای جوانان سخت باشد واحساس کنند اسیر پدر ومادر شده اند، اما فکر میکنم اگر چنین حسی در بین باشد، برای پدر ومادر همان بهتر که به خانه سالمندان بروند.

دوست دارم تجربه های شما را هم بشنوم.

رژیم غذایی - بله یا خیر

چند روز قبلا در اینستاگرام به پیج خانمی بر خوردم که  در مورد بدی ها یررژیم غذایی صحبت میکرد.البته صحبت های اولیه را از آنجا شروع کرده بود که ما باید بدن خودمان را هر چه که هست دوست داشته باشیم وبخاطر حرف مردم ومد رایج در جامعه ، دنبال رژیم های عده ای سود جو نرویم واضافه کرده بود اینکه میگویند رژیم فلان دکتر تاثیر گذار بوده ، حرف بی ربطی هست ، چون به محض اینکه آن رژیم را قطع کنید دوباره وزن سر جای خودش بر میگردد.

خیلی صادقان سوال کردم که خوب شما اگر بخواهید عضله سازی هم بکنید باید تمرین مداوم داشته باشید وگرنه اگر شش ماه باشگاه بروید وشش ماه در رختخواب بخوابید ، تاثیری ندارد.یا مثلا اگر ییماری فشار خون دارید ، شایدمجبور بشوید همه عمر دارو مصرف کنید .نمیشود گفت چون این دارو دائمی هست پس بی اثر است.ایشان میگفتند هر دستوری که مصرف غذا را محدود کند وبخور ونخور داشته باشد ، رژیم محسوب میشود واز نظر من مردود اس.من هم میگفتم مثلا اگر من چربی خون بالایی داشته باشم ودکتر بگوید چربی وسرخ کردنی  کمتر مصرف کن و سبزیجات وغلات بیشتر ، این ربطی به رژیم های لاغری عجیب وغریب ندارد و لی باز حرف خودشان را تکرار میکردند.

ایشان سی وچند هزار دنبال کننده داشتند .به همین دلیل این مطلب را نوشتم چون بنظرم چنین صحبت هایی میتواند مداخله در امر پزشکی وتغذیه وبهداشت باشد و عده ای با برداشت نادرست دست از هر پرهیز غذایی بکشند و خودشان را به خطر بیاندازند.

ممکن است هشدار بدهیم که بخاطر اینکه هیکلی مطابق فلان هنرپیشه داشته باشیم بهتر است دست به جراحی های خطرناک ورژیم های عجیب نزنیم ، ولی اینکه اصولا هیچ محدودیتی در نوع واندازه غذا نباید باشد ، به نظرم واقع بینانه نیست.شما چه فکر میکنید؟

باید ونباید های ازدواج

گاهی که با بعضی از هم نسلان بحثی راجع به ازدواج پیش میاید، اغلب گله میکنند که در دوره ما مشاور ودرمانگر کم بود ودر خیلی شهرها پزشک عمومی هم نبود ، چه برسد به مشاور واصلا این حرف ها را نمیشد مطرح کرد و اغلب فقط بخاطرفامیل بودن یا همشهری بودن با ازدواج دخترها وپسرها موافقت میشد.

باور من این بود که در زمان حاضر ، اکثر افراد هم به مشاور دسترسی دارند ، هم از طریق اینترنت میتوانند به مطالب زیادی دسترسی داشته باشند که اصول انتخاب درست را شرح میدهند.

چندی قبل با دو فرد مختلف صحبت هائی پیش آمد که دیدم خیال باطلی داشته ام.

مورد اول: پدر من ویکی از اقوام قطعه زمین مشترکی داشته اند که برای تعیین حدود آن با یکی از دختران آن مرحوم که زنی هفتاد وچند ساله است، مرتب در تماس هستم.این خانم که من او را خانم میم مینامم، تحصیلات دانشگاهی وشغل آزاد دارد.دختر سی ساله اش از وقتی که به یاد دارم سالی چند بار عاشق بوده و کاری که در آن تبحر دارد ، پارتی گرفتن وولخرجی هست.به ندرت اتفاق میافتد که این دختر بشقاب غذای خودش را آب بکشد، لباس هایش را در ماشین لباسشویی بریزد، حساب وکتاب مخارجش را داشته باشد و بتواند برنامه منسجمی برای آینده اش داشته باشد.

اخیرا خواستگاری برای این دختر پیدا شده که ساکن ایران نیست و تقریبا به همین دلیل خانم میم در حال تلاش است که دخترش را به این ازدواج راضی کند و هر روز به نحوی دنبال تایید این مطلب است.هر بار هم من گفته ام دختر وپسر حد اقل باید اولویت هایشان را مشخص کنند وبهتر است با یک مشاور ازدواج صحبت کنند ، اما دریغ از یک ذره توجه.

مورد دوم: 

یکی از همکارهای سابق ، خانم میانسالی هست که برای درد دل با من تماس گرفته وقصد دارد به اصرار برای پسرش که به علت نداشتن شغل مشخص راضی به ازدواج نیست ، زن بگیرد ، چون دلش نوه میخواهد.گمان نمیکنم اصرار من برای مراجعه به مشاور ، نتیجه ای در بر داشت.

در مورد ازدواج ، شما چه فکر میکنید؟

من به خانم میم گفتم در درجه اول ببین دخترت آمادگی پذیرش تعهد دارد؟ الویت بندی برایش مفهومی دارد یا فقط بخاط خارج رفتن وسوسه شده است.

در مورد خانم دومی هم نهایت حرف ایشان این بود که خدا روزی رسان است.

کرونا -۲

یک ماه از ابتلای من به و ۲۷ روز از شروع علائم پسر وعروسم گذشته .آنها مدام سرفه میکنند و من انگار جنی وارد بدنم شده وهر روز به جایی از این بدن سرک میکشد. نزدیک دو هفته ضربان قلبم به صد میرسید وفشار خون زیر ده.دو سه روز به وضع اولیه برگشت و دوباره از دیروز همین وضع است.هفته سوم از سر درد هیچ خبری نبود ودوباره چند روز است یکسره سر درد دارم.شبها از پا درد وسوزش وناراحتی معده ، بی خواب میشوم.

بد تر از همه ترسی غیر قابل کنترل به جانم افتاده .مدام فکر میکنم که ممکن است پسر وعروسم دو باره مبتلا بشوند. هر سرفه ای که میکنند ، وحشت میکنم که الان نفسشان میگیرد.

در این مدت همانقدر که از کمک بعضی دوستان بهره مند شدم، حرف های بعضی از آشناها هم برایم موجب دردسر بود.چند روزی که پسرم بستری بود، عروسم هم نای حرکت کردن نداشت و نمیتوانست حتی مایعات بخورد .هیچکس جرات نمیکرد وارد خانه بشوداین وسط بعضی ها تماس میگرفتند که مثلا ماهیچه بپزید و آب آنرا بخورید.جوشانده آویشن بخورید .کله پاچه بخورید .هر طور شده تکانی به خودتان بدهید و فلان دمنوش را درست کنید.برای پسرتان رمدسیویر تزریق نکنید.

میدانم که بعضی حرفها از سر دلسوزی هست ، اما چطور کسی که در حال بیهوش شدن است به خودش تکانی بدهد و دمنوش درست کند؟

مگر میتوانم برای دکتر پروتکل درمانی تعریف کنم؟ با کدام اطلاعات؟ اگر یک سال قبل داروی آزیترومایسین تجویز میکرده اند ، دلیلی ندارد که در حال حاضر هم همین کار را انجام دهند وباید به متخصصین بیمارستان اعتماد کنم.

بعضی ها هم مدام میگفتند بد به دلت راه نده.اگر مثبت فکر کنی ، هیچ اتفاقی نمیافتد .

کاش درک میکردند که یکی مثل من ، در این موارد تنها به فکر انجام یک کار اصولی هستم

 

من و کرونا

پنجشنبه دو هفته قبل بود.رفته بودم حمام که برق قطع شد و آب سرد.دو سه ساعت بعد سردرد ، عطسه، سرفه ، بدن درد شدید ،وآب ریزش شدید بینی شروع شد.لثه ها ، گوش و چشمم درد داشت.

با یکی از خواهرها که پزشک است صحبت کردم.میگفت تو اغلب سردرد داری ، سرفه هم همینطور .واکسن زده ای، از خانه بیرون نمی روی ، پسر وعروست هم خیلی احتیاط میکنند.امکان ندارد کرونا باشد.تا صبح شنبه ، ، از درد وبیخوابی وتب کلافه بودم ، پسرم میامد ومیرفت و گاهی پاشویه میکرد یاتبم را اندازه میگرفت .صبح یکشنبه ، اول از طریق کیت داروخانه ای تست دادم وبعد از طریق آزمایشگاه که هردو مثبت بود وتست بچه ها منفی، همان روز بخاطر حس نفس تنگی، سی تی اسکن گرفتم که خوشبختانه ریه در گیری نداشت.

خواهرم نتیجه تست واسکن را برای یکی ازز متخصصینی که در زمینه کوید کار میکند فرستاد ودستور دارویی گرفت.دارویی به اسم فاویپراویر را به اضافه فاموتیدین ، شربت سرفه، داروی ضد انعقاد و..گفته بود هر سه باید مصرف کنیم.

دوشنبه عوارض بچه ها هم شروع شد.حالا سه آدم تب دار وبی حال که فردی هم جرات نمیکرد برای کمک داخل خانه بیاید.

جمعه صبح بچه ها از خواب بیدارم کردند و گفتند حالشان خوب نیسست وعازم بیمارستان هستند.حدود چهار بعد از ظهر عروسم با حال زاری برگشت.پسرم را بستری کرده بودند.

همانروز خواهرم ودو نفر از دوستان ، تماس گرفته بودند که غذا بفرستند.عروسم حتی رمق نداشت که غذا را از پشت در بردارد.

یکی باید داخل خانه حضور میداشت که ، به دیگران سرویس بدهد.چشمم که به قیافه سفید شده و دولاشده عروسم میافتاد ، میخواستم دیوانه شوم.از یک طرف نگرانی پسرم هم بود که نمیفهمیدم در بیمارستان در چه حال است.

یکی از دوستان که ارتباط ما از دنیای مجازی شروع شده ، رابطی در آن بیمارستان پیدا کردو خبر داد.روز اول هم خیلی راهنمایی کرده بود.

با چندین نفر تماس گرفتم که شایید یکی حاضر بشود درروز چند ساعتی به خانه بیاید که ممکن نشد.با توجه به بیماریهای مختلفی که از قبل داشتم ، غذای بیرون بر هم مشکل بود.

خوشبختانه دوروز قبل پسرم از بیمارستان مرخص شد.

من رو ه بهبود بودم که دوباره تب ، عطسه وسرفه برگشت واینبار مرتب دچار افت فشار خون میشوم وضربان قلبم بالا میرود..دیروز نوار قلب گرفتم وآزمایش خون دادم.

فکر نمیکردم چنین وضعیتی پیش بیاید.همین که یک نفر سر پا وسر حال لازم است که در خانه ، غذا را در ظرفی بکشد ، چای ودمنوشی درست کند ، ترتیب خرید ها را بدهد ، برای تزریق وغیره هماهنگ کند.خوشبختانه یکی از اقوام کمک کرد پرستاری پیدا کنیم که چند روزی در منزل برای عروسم وخودم سرم وصل کند وتزریقاتمان را انجام دهد.

امدوارم هر سه هر چه زودتر از شر این بیماری خلاص شویم.

خوشبختانه خواهرم با پزشک معالج ما در تماس است و میتواند دستور دارویی یا آزمایش بگیرد.اگر قرار بود بااین وضعیت ، شخصا به دکتر مراجعه کنم، اصلا امکانش نبود.

خیلی در دناک است ببینی بچه هایت با چنین بیماری دست به گریبان هستند وکاری از تو ساخته نباشد.

من بیش از بیست سال است داروی فشار خون مصرف میکنم ، بطور معمول هم در خیلی موارد پرهیز غذایی داشتم.به همین دلیل هم بیرون بر گزینه مناسبی نبود.مشکل اصلی این بود که همه در خانه حالشان بد بود .

خدا این روزها را برای هیچکس نیاورد.

چقدر نیاز است ارگانهای حمایتی تشکیل بشود که در این موارد به بیماران کمک کنند.

 

 

روزگار غریب

مدتهاست نوشتن در وبلاگ برایم سخت شده.هم از نظر فنی که دو سه سطر مینویسم و محو میشود و تایپ با تبلت در وبلاگ برایم سخت شده ، هم از نظر موضوع که به هر کجا نگاه میکنم ، حرص خوردن است و درد.انگار از همه طرف در منگنه هستیم.این از وضعیتی کلی مملکت که هر روز خبری برای دق دادن مردم هست ، این هم از رفتار خود مردم نسبت به همدیگر.دوست دارم چند نمونه اش را برایتان بنویسم.:

نوبت اول واکسن را در پایگاهی تزریق کرده ام که با نامی محلی معروف است.اعلام کرده اند که در سامانه سلامت باید ثبت نام کنیم و نام آن مرکز در سایت نیست یا به نام دیگری معرفی شده.چند جا تلفنی تماس میگیرم که نام رسمی آن مرکز را بفهمم ، که بی نتیجه است.در دو گروه فامیلی که یکی دو نفر آنها در مراکز بهداشتی کار میکنند ، پیام میگذارم که نام رسمی این مرکز چیست؟دو سه نفر تماس میگیرند ومیپرسند:برای چه میخواهی؟ چه لزومی دارد ثبت نام کنی؟همینطوری برو ونوبت دوم را بزن .من خودم همینطوری بدون پیامک رفتم.صبر کن تا در اخبار اعلام کنند.چرا از فلانی ها پرسیدی؟

پدر آمرزیده ها.جواب این سوال یا نمیدانم است ، یا اسم رسمی این مرکز یا شماره تلفن آن.

زمینی در ولایت داریم .میخواستم سهم خودم را بفروشم.بنگاهها قیمت نمیدهند.از آشناهایی که محلی هستند و آشنا به خرید و فروش ، حدود قیمت را میپرسم و باز حرف هایی که تحویل میگیرم از این قبیل است:

حیفه بفروشید.چند سال دیگه گرون میشه.

خودتان درختکاری کنید و تبدیل به باغ کنید.

تن پدرتون توی گور میلرزه که بخواهید یادگاریش را بفروشید.

هر چند روز یکبار خبر میرسد که اشیایی از آنجا سرقت شده.کابل برق ، درب اطاق ، قفل ورودی ، لوله آب رسانی، پنجره و...

با همسایه که برای تبادل نظر تماس میگیرم ، جوابم این است:

برو بگو برادرت تماس بگیره .این کارها به زن چه مربوط؟

راه گریزی که نیست .دعا میکنم خدا حد اقل مرگ بی دغدغه ای بفرستد.

خسته ام از اینهمه خبر ناگوار ، از بلاتکلیفی، از اینکه انگار هر کسی دستش در جیب بغل دستی هست، از اوضاع شلم شوربا .از حبس شدن در خانه.از پر پر شدن آدمها.از این بیماری هم گیرلعنتی ، بی آبی ، بی برقی ،....خسته خسته ام.

 

 

 

​​​​

در باره یک سریال

این روزها مشغول تماشای سریال This is us(این ما هستیم)

هستم.قسمت های ابتدایی را از فیلیمو دیدم، اما بعد از تمام شدن اشتراک فیلیمو ، بچه ها بقیه قسمت ها را دانلود شده داشتند و از آنجا تماشا میکنم.سریال ماجرای زندگی یک زوج جوان وفرزندانشان را تا بزرگسالی و حتی بزرگ شدن نوه ها به تصویر میکشد.به زندگی والدین آنها هم میپردازد .دو نکته در این سریال برای من بسیار جالب است.اول تاثیری که رفتار والدین بر روند زندگی کودکان دارد ، بخوبی در این سریال نمایش داده شده.هر جمله و حرکت والدین ، تاثیرش را در بزرگسالی نشان میدهد.

دوم اینکه آدمها اکثرا با صراحت در مورد احساسشان حرف میزنند و این احساس اغلب از جانب دیگران هم پذیرفته میشود.

از دیدن این سریال به این نتیجه میرسم که انگار دیکتاتوری در خانه ها و در خانواده اولیه پایه گذاری میشود.جایی که فرزندان جرات نمیکنند از احساساتشان برای پدر و مادر وخواهر وبرادرها حرفی بزنند.جایی که پدر ومادر نه با خودشان صادق هستند ، نه با یکدیگر و میخواهند تصمیماتشان بی چون وچرا اجرا شود.

جایی که هنوز عبارت« مردم چه میگویند؟» در زندگیهاجاریست.

شاید هم این حس و این وضعیت از کل جامعه به خانواده ها میرسد.یعنی در جامعه ای که اظهار عقیده ممکن است دردسر ساز شود ، خانواده ها هم به سمت وسوی پنهانکاری و عدم بروز احساساتشان کشیده میشوند.

البته که سریال ، فرهنگی کاملا متفاوت را به نمایش میگذارد ، اما توجه به این نکات هم برایم جالب بود.

 

 

 

 

 

معرفی یک برنامه صوتی

https://t.me/join_radio_ma 

سلام.لطفاوارد این لینک تلگرامی بشید.اونجا میتونید صدای ما ، یعنی  تعدادی از دوستان وبلاگ نویس قدیمی را بشنویداین برنامه صوتی در اینستا هم با آدرسradio__ma در دسترس هست.

ممنون میشم گوش بدید و از دوستانی که زحمت کشیدند حمایت کنید.

آدرس تماس در قسمت مربوط به توصیفات کانال تلگرامی موجود هست.بزودی بصورت پاد کست هم معرفی میشه.

برای ارسال مطلب و ویس شنوندگان ، دوستان راه ارتباطی در نظر گرفتند که در کانال تلگرام مشخص شده.

سپاس از لطفتون

 

 

 

 

 

 

 

آدم های ویری

در ولایت ما، به آدمهای دمدمی مزاج که مود اونها مدام تغییر میکنه ، میگن آدم ویری.حالا این روزها احساس میکنم اطرافم پر شده از آدمهای ویری.

از همین دور وبری ها شروع میکنم.دوستم  در مورد دخترش مروارید هر روز تکرار میکنه که:مگه مروارید ویرش بگیره و لباساش را بریزه داخل ماشین لباسشویی.مگه مروارید ویرش بگیره ، روغن ماشین را عوض کنه.

با چند تا کارشناس چند سالی هست که بخاطر کارهای حقوقی و اداری پدرم سر و کله میزنم.از چند سال قبل از فوت بابا تا این روزها.همه این آدم ها هم انگار هر وقت ویرشون بگیره هی پیام میدند که زود باش، فلان مدرک را بفرست ، فلان متن را آماده کن تا ما بتونیم کار را پیش ببریم.بعد تموم میشه .باید چند ماه صبر کنی ، بلکه دو باره ویرشون بگیره و بروند سراغ پرونده ات.

اینها را گفتم که بگم ، انگار کارهای اساسی تر و در سطح کلان تر هم همینطوری شده.

پانزده ساله مثلا قانونی تصویب شده و اجرا نمیشه، یک دفعه حضرات ویرشون میگیره که از همین هفته اجرا بشه.

قراره مسافرت برای عیدتعطیل باشه و راهها مسدود، بعد نمیدونم چطوری دانشمندان ویرشون میگیره که حالا مردم رعایت کنند، مشکلی ایجاد نمیشه و بعد همه خوشحال در خیابونها مشغول خرید میشن و مسافرت و مهممونی میرن.

کرونا هم باز ویرش میگیره که یک ضرب شصتی نشون بده و فاجعه به بار بیاره.من واقعا خسته ام .دارم چرت و پرت میگم.ولی شما هم آدم ویری دور و اطرافتون دارید؟

 

شباهت های دنیای مجازی و حقیقی

یکی دو سالی بود که قصد داشتم ، خودم را از دست لباس خانه های سال ها قبل خلاص کنم و یکسری لباس نو بخرم.معمولا تابستانها ،، لباس های زمستانه راجمع میکردم و در دوسه چمدان بزرگ ، راهی زیر تخت یا بالای کمد میشدند .البته به کمک خانمی که هفته ای یکی دو بار برای کمک به منزل ما میامد.

زمستان هم همین برنامه در مورد لباس های نابستانه انجام میگرفت.

بیماری کرونا که شروع شد ،نتوانستم به تنهایی این جابجایی ها را انجام بدهم.مغاازه ها هم یا تعطیل بودند یا عروسم نمیتوانست لباس مورد نظر مرا پیدا کند.

شروع کردم سرچ کردن پیج های فروش پارچه ،لباس های سایز بالا، تیشرت،بافت، جوراب ضخیم ، گیره مو ، مواد خوراکی و عطاری و غیره.

به تعدادی از آنها اقلام مورد نظرم را سفارش دادم.بعضی از اجناس خوب و مطابق همان جنسی بود که وعده داده بودند و بعضی هم نه.

از آن به بعد پیجم پر شد از در خواست فالو کردن پارچه فروش ، لباس فروش ،فروش زیور آلات و....

قبل از این برنامه ها علاوه بر پیج دوستان ، چند پیج روانشناسی ، پزشکی ،اجتماعی و اقتصادی را دنبال میکردم.این قضییه مرا بفکر فرو برد .من چندماهی به ضرورت دنبال پارچه و لباس میگشتم و حالا تمام افرادی که در خواست فالو کردن داشتتند ، شغلشان در همین زمینه ها بود.

شاید یک معنای قانون جذب همین باشد که ما در زندگی واقعی هم به دنبال هر مدل زندگیی باشیم و هر باور و طرز تفکری داریم ، آدم هایی با همان مدل زندگی و طرز تفکر برای آشنایی با ما پیشقدم میشوند و در نهایت ما را احاطه میکنند.

شما چه فکر میکنید؟

باید و نباید ها در فضای مجازی

بیش از یازده سال است که وبلاگ نویسی را شروع کرده ام و در این مدت با بعضی دوستان وبلاگ نویس ، صمیمی شده و ملاقات حضوری داشته ام.همانطور که در ژندگی واقعی به اصولی پایبند هستم ، در دنیای مجازی هم برای خودم حد و مرزهایی دارم.من نوشتن را شروع کردم تا در درجه اول بتوانم از احساساتم حرف بزنم و از این طریق به خودم ، برای درک بهتر دعدغه هایم کمک کنم.در مرحله بعد ، میخواستم با دیگران تعامل داشته باشم واز نظر آنها هم بهره ببرم.در نهایت فکر میکردم شاید نوشته های من برای افرادی مفید یا خوش آیند باشد.برایم مهم بود که دیگران هم مطالبم را بخوانند و نظر بدهند ، اما نه آنقدر که در قبال این خواندن و نظر دادن ، توقعات رنگارنگ به وجود بیاید.

دو سه سال قبل ، بنده خدایی برای من کامنتی خصوصی در حد یک پاراگراف ناسزا گذاشته بود که چرا برای فلانی کامنت گذاشته ام و برای ایشان کامنت نگذاشته ام.البته بعد ها به من گفتند که مزاحمی بنام این بنده خدا برای دیگران کامنت میگذاشته.

در یک مورد دیگر ، باز یکی از خوانندگان وبلاگ ، مدتی بحث و اصرار میکرد که من چرا از خودم عکسی به اشتراک نمیگذارم.هر چه توضیح میدادم که عکس گذاشتن یا نگذاشتن ، یک مساله شخصی هست ، به گوشش فرو نمیرفت ودر نهایت هم مرا به تایید طلبی متهم کرد و او را بلاک کردم.یا افرادی که اصرار دارند حتما در فلان مسابقه شرکت کنم یا فلان پست را به اشتراک بگذارم.

عزیزانم.من نوعی ، تنها مشغله ام وبلاگ نیست.ممکن است در حال و وضعی باشم که نتوانم به وبلاگ ها سر بزنم یا پست جدیدی بگذارم ..عکس گذاشتن یا عکس نگذاشتن ،عکس بی حجاب یا با حجاب گذاشتن دیگران هم به خودشان مربوط است.

انتظار ندارم هر پستی مینویسم ، حتما همه دوستان سر بزنند و کامنت بگذارند.اگر مطلب برایشان جالب بود و کامنت گذاشتند که خوشحال میشوم ، وگرنه ، شاید دل و حوصله وبلاگ خواندن ندارند.شاید پست من برایشان جذابیت نداشته.شاید متوجه پست من نشده اند .خلاصه که صحبت در این مچارد زیاد است.

شما چه باید چ نباید هایی برای خودتان در نظر گرفته اید؟

.پ.ن

صحبت یکی از اقوام موجب نوشتن این پست شد.زنگ زده میپرسه:اس .آر کی هست که تو اونو فالو میکنی؟

یعنی این بشر رفته گشته ببینه من چه افرادی را فالو میکنم و چرا فالو میکنم و چرا برای فلانی کامنت گذاشتم یا نگذاشتم.

 

 

عیدانه

دیروز عروسم برایم عکسی فرستاده بود.گلدان یاس زرد حیاط و رزهای کوچک ، غرق گل بودند.پشت پنجره اطاقم ، گلدانی هست که سبزه سفره هفت سین ، در آن قد میکشد.موهایم را بعد از دو سال رنگ زده ام.منتظر یک لباس نو هستم که خیاط قول داده تا آخر هفته به دستم برساند.

دلم میخواست شیرینی بپزم.از همان کلوچه های برنجی و نخود چی که مادرم میپخت.لپ های سیبی که با پودر بادام و نارگیل درست میشد ، نارنجی و قرمز کنم.ظرف بلور پایه دار را جلوی شومینه بگذارم و درشترین ترنج را داخل ظرف.

به ایوان میروم.درخت اقاقیای آنسوی حیاط ، گل داده.درخت نارنج ، پپر از برگ. های سبز تازه و براق است.صدای ترانه خوانی از کوچه میاید که میخواند:حاجی فیروزم ؟بله.  سالی یک روزم؟ بله.

امسال میخواهم سفره هفت سین داشته باشم.هفت سین سلامتی.

در رویایم ، نسرین را دعوت میکنم برایش آش رشته بی کشک میپزم.

نگین و دختر گلش را دعوت میکنم .میشود آنها آش را با کشک بخورند.برای منجوق نمیدانم چه غذایی درست کنم.همطاف و سهیلا و خشت هم هستند.بقیه دوستان هم دعوتند به شربت و شیرینی.رویایش که جایز است.

یک هفته به عید و آغاز سال جدید شمسی باقی مانده.پیشاپیش عیدتان مبارک.به امید روزهای بدون کرونا ، بدون فقر و بدون تبعیض.به امید روزهایی پر از سبزی و روشنی.

 

تبعات کرونا

خانم میم ، دختر دایی ۴ ۷ ساله من ، پزشک است.مطبی اجاره ای دارد و هنوز دو سه روزی در هفته ، کار میکند.همسرش کارشناس بازنشسته یک سازمان دولتی هست.از آغاز زندگی زناشویی ، وضعیت به گونه ای رقم خورده که بیش از نود در صد هزینه های زندگی را خانم میم میپرداخته.در یک سال گذشتته که به دلیل شیوع کرونا ، مطب اغلب تعطیل است ، مدام با همسرش بر سر پرداخت هزینه ها بحث و جدل دارد.همسرش مدام ایراد میگیرد که چرا فلان ماده خوراکی گران قیمت را خریده اند ، چرا گوشت بیشتر مصرف کرده اند ، چرا خانه. تمیز نیست ، چرا غذا به موقع حاضر نیست و....تمام سالهایی که خانم میم ، هزینه ها را میپرداخته، همسرش حواسش به هیچیک از این موارد نبوده.

عروس من هم از برکت کرونا بیکار شده.صاحب کار ، کسب و کارش مختل شده وتعدیل نیرو کرده.

بخاطر کرونا نمیتوانم از کم کارگرهای خانگی استفاده کنم.اطاقم شده بازار شام و قیافه ام از آن هم بدتر.

خدا کند این بیماری زودتر شرش را کم کند

روزهای پر دردسر

تقریبا از سه ماه قبل شروع شد ،یکی از دندانهایم که با روکش به دو دندان دیگر وصل بود ، آبسه کرد.اندازه یک فندق ،انتهای دندان که نزدیک پره بینی بود،برجسته و دردناک شده بود.یکماه ونیم به توصییه پزشکان آشنا ، آنتی بیوتیک خوردم، کمپرس گرم گذاشتم، نشاسته داغ گذاشتم و بیفایده بود.بالاخره به درمانگاهی مراجعه کردیم.عکس گرفتند و گفتند مدل دیگری عکس لازم است که باید بروید فلان رادیولوژی.فلان رادیولوژی هم تعطیل بود.از همان روزهای اول دندان درد، سرگیجه ام هم شروع شده بودو آزارم میداد.بالاخره سه هفته قبل به کلینیکی مراجعه کردم و گفتند دوتا از دندانها از ریشه شکسته و باید جراحی شود.بعد از جراحی تا چند روز نمیتوانستم دهانم را باز کنم.چهار پنج روز بعد از این جریان ،تب و بدن درد وسردرد پسرم شروع شد.با مراکز بهداشتی و درمانی که تماس گرفته بود ، گفته بودند ،اگر علایم خیلی شدید شد ، برای تست مراجعه کند ولی بهتر است دو هفته خودش را قرنطینه کند..در این مدت من هم قرنطینه شدم.

این دوهفته بیشتر از هر زمانی عذاب کشیدم.فهمیدم که چقدر به پسرم وابسته ام.چقدر از ناتوانیم عذاب کشیدم.دلم میخواست میتوانستم مثل دوران کودکیش ، غذاهای مناسب ، آب میوه و مایعات گرم برایش درست کنم،نوازشش کنم مراقبش باشم.دلم میخواست هر ساعت بپرسم تبش تغییر کرده ، چند درجه هست؟ سر دردش بهتر شده.؟کوفتگی بدنش؟ این علایم دو سه روز بیشتر طول نکشید .شاید هم یک سرما خوردگی ساده بود.ولی حسابی مرا ترساند.خوشبختانه دیروز مدت قرنطینه تمام شد و در یکی از روزهای قرنطینه هم مجبور شد با ماسک و دستکش و شیلد و ضد عفونی کردن همه چیز ، بیاید بخیه دندان مرا بکشدخدا کند این ویروس لعنتی شرش را از سر کل دنیا کم کنداین روزها مشغول خواندن کانال دوستی هستم که نسرین جان آدرس دادJammehr2832@

 

 

 

 

این روز های من

https://yakroozeno.blogsky.com/

سلام دوستان.لینک بالا ، آدرس وبلاگ نسرین جان هست که در آخرین پست ، گزارشی از پیشرفت ساخت سر پناهی برای یک خانواده نیازمن در اطراف شیراز ارایه داده و خواسته بود براای کمک های بیشتر، لینک پستش را به اشتراک بگذاریم.

این روزها همگی ما در گیر مشکلات این بلای قرن ،به اسم کرونا هستیم.با هر تب و سرفه و بیحالی خودمان و اطرافیان ، دست و دلمان میلرزد.هر چند روز خبر فوت آشنایی را میشنویم و بیشتر از هر زمانی مشغول تسلیت های تلفنی هستیم.عده قابل توجهی کارشان را. از دست داده اند یا دچار مشکلات اقتصادی زیادتری شده اند.گرانی هم بلای دیگری شده.نایابی بعضی داروها و عدم پوشش بیمه هم مزید بر علت شده.نمیشود با دل راحت برای سایر بیماریها به پزشک مراجعه کرد.

گر چه من چند سال است که اکثرا برای مراجعه به دکتر از خانه خارج میشدم ، ولی حد اقل هر دو سه هفته یکبار ، یکی از خواهر ها به دیدنم میامد وخواهر ظدیگر را هم هر چند وقت یکبار میدیدم.تعطیلت عید همگی در خانه پدر جمع میشدیم و فرصتی بود که همه اقوام وآشنایان را ملاقات کنم.پدر که فوت کرد ، از این برنامه هم محروم شدم.از دی ماه سال گذشته فکر میکنم سه بار از خانه خارج شده ام.بنظرم افسردگی گرفتم .حوصله خارج شدن از اطاقم هم ندارم.

امیدوارم این بیماری هر چه زودتر شرش را از این کره خاکی کم کند.امیدوارم دوباره شاهد شادیها و دور همی های مردم باشم.امیدوارم روزنه امیدی برای همه مشکلات پیدا شود.

خواهش میکنم مواظب خودتان باشید.