انارستان

شروع که می شوی پایان را باور نکن

انارستان

شروع که می شوی پایان را باور نکن

جمعه ها را دوست دارم

جمعه ها را دوست دارم. نه به خاطر این که مدارس و ادارات تعطیل است ، نه برای این که خیابان ها بی ترافیک و رام می شوند ، نه برای..............

فقط برای آرامشی  که در دل ها موج می زند . انگار دنیا در یک ملاقات کوتاه برای دیدن معشوقه ای زیبا یا شاخه گلی قشنگ یا سرزدن به لانه گنجشکی کوچک ، مکثی می کند و هیاهوی درونش را در خود فرو می برد تا مبادا خوابی آشفته شود . چقدر جمعه ها آرامند حتی اگر در تریبون های سرزمین من آتش و دود نفاق و کینه و خشم تراوش کند، بازهم جمعه زیبا خواهند ماند.

ما ساده ایم

باز هم شده صحرای کربلا و داد و فغان از جور و ظلم ظالم و بیداد و توهین که چه شده و چرا شده و که مقصر است و.............

عمو فیتیله ای ها سوژه دادند به دست یک عده معلوم الحال که بتازند به هم به بهانه ترک بودن و فارس بودن و..........

خنده دار تر پیام تلگرامی بود که به تفسیر و نمادشناسی  برنامه پرداخته بود که هتل نماد ایران است و صاحب فارس اش نماد این که قدرت دست فارس هاست و این پدر و پسر ترک نماد دو نسل مختلف که یکی کرنش می کرد و یکی مظهر هویت طلبی است  و این که هی این مهمان ها می خواهند از هتل خارج شوند نماد تمایل ترک ها به استقلال و.............

چقدر ما مردم ایران ساده ایم .از ترک یا به قول گروهی آذری ها ، کردها ، بلوچ ها ، عرب ها ، لرها و......................

برجسته شدن تفاوت های قومی و دامن زدن به این اختلافات فقط و فقط  به آ ن سیاست انگلیسی تفرقه بیانداز و حکومت کن قدرت می دهد که هرچند کهنه و نخ نما شده باز هم انسان های ساده را به دام خود می اندازد و گاه اعتراضات و فشارهایی که باید به درستی تخلیه شود و نتایج روشنی داشته باشد ، به بهترین شکل تغیر مسیر می دهد و دریچه های خروجی پیدا می کند برای سرکوب معقولانه و متمدنانه . آن هم درست در روزهایی که بحران " نفوذ" و تلاش برای بستن سوراخ و درزهای آن آغاز شده و به راحتی با درگیر کردن قومیت ها به توهین به هم می توان اذهان را به هر سوی برد و به بازی گرفت.پس زنده باد ساده لوحی 


آی کیوان ساکت ، ساکت نمان بنواز

امشب از آن شب های پر از تنهایی  و در خود خمیدن بود. شب هایی که نمی دانی تو را چه می شود  که ناگهان هم گذشته با سرعت می پرد وسط لحظه هایت و هم آینده مدام سرک می کشد به باورهایت که می خواهی لجامشان را به دست بگیری و تو نمی دانی به کدام سوی بچرخی و به دنبال چه باشی که شاید به قدر لحظه ای بتوانی بیاسایی در بر یکی و گذر کنی از دیگری و این می شود که ناگهان صدای تار زیبای کیوان ساکت ، اوج تنهایی و اضطراب ها را از تنت می شوید و  آرام آرام خواب بر چشمانت می نشیند از این غوغای سکوت و با خود می گویی هر گز ساکت نمان ای هنرمند ، بنواز تا سرشار شود لحظه ها از سرشاری نوای دلنشینت.