انارستان

شروع که می شوی پایان را باور نکن

انارستان

شروع که می شوی پایان را باور نکن

میدون انقلاب باش

در آستانه چهل و یک سالگی  زیر باران ملایم اسفندانه تهران در مقابل سردر دانشگاه پنجاه تومانی دقیقه ای ایستادم و نوار خاطرات دوران جوانی ام را با سرعتی فراتر از هر نوری مرور کردم. لحظه ای در آغوش لحظه ای فرو می رفت و همه چیز به پایان می رسید و من ایستاده بر سردرگذشته ای بودم که بخش عمده ای از لحظات خوش و ناخوش مرا در خود دفن کرده بود و نامجو می خواند در سرم که میدون انقلاب باش و من ناگهان احساس کردم چقدر جوانم و چقدر شادابم و چقدر نیاز داشته ام بیایم و به این سردر نگاه کنم گرچه به بهانه خرید کتاب بوده باشد .هر چه بود برای آنی احساس کردم  سبک بال قدم می زنم و دیگر در قید سنم ، شغلم و حتی جنسیتم نیستم : رها و سبک مثل برگی به دست باد ............



وفاداری به تاریخی کهن

داریم می افتیم توی روزهای آخر اسفند و حرکت تند و پر هیجان مردم که گویی  در انتظار اولین سال نوی عمرشان  هستند. نمی دانم این همه هیجان از کجا ناگهان سرازیر می شود توی رگ های مردم و خوش به حالشان که شادند و سرخوش . تنها سالی که از آمدن سال نو خوشحال بودم سال 94 بود که در مالزی تنها بودیم و درست به اندازه تعطیلات رسمی ایران رفتیم مسافرت و خستگی روزهای درس خواندن را پشت سرگذاشتیم بی هیچ هراس و انتظار و...........

 عید برای من یک سال افزایش سن ، مسافرت بین شهرهای مختلف برای دیدن خانواده های خودم و همسرم و رفتن از یک خانه به خانه دیگر است. گفتن حرف های تکراری ، آرزو کردن و آرزو کردن و از همه بدتر روبوسی و روبوسی( متنفرم از این تکلیف اجباری )  ..............

یعنی همه اش کارهایی که دوست ندارم. برای من که تمام طول سال را می روم مسافرت همین دو هفته می توانست دمی باشد برای آسودن و کتاب خواندن یا حتی لمیدن روی مبل دیدن شوهای مزخرف تلوزیونی یا نه دیدن یک فیلم انتخاب شده و شاید هم نوشتن یک داستان ، پختن یک سوپ خوشمزه و سق کشیدن یک شیرینی خشک . ......

نمی شود نه نمی شود باید بروم خرید عید، لباس نو بخرم ،  شیرینی بپزم و بزنیم به دل جاده برای دیدن تکرارها . کاش عید اصلا نبود . کاش سال نو نمی شد. حداقل کاش هر دو سه هزار روز یکبار سال نو می شد حداقل . این طوری جذاب تر نبود؟ خداییش این فلسفه بازسازی جهان اسطوره ای شده یک پتک توی سرم و فکر می کنم  این تغییر اجزای فرهنگی که قرار بود بر حسب مکان و زمان معنا پیدا کند چرا هنوز در دوران مدرن هم به همان فلسفه کهنه وفادار است.

حالا این را هم اضافه کنم که بر حسب تحقیقات افرادی مانند دکتر مهرداد بهار اصلا نوروز برعکس تصور ما ایرانی ها ، ابداع ما نبوده بلکه ما از این سنت کهن میان رودانی بهره بردیم و چون به شدت ملت وفادار به تاریخ و نمادها هستیم نوروز در ایران ماندگارتر از زادگاهش شد.

"کاری نکنید گوسفند ها گرگ شوند"

حال و هوای این روزهای ایران و این انتخابات و این انتخاب کردن و این هی کم کردن خواسته ها و مدارا کردن و ناچار شدن برای گزینش بین بد و بدترین مرا یاد داستان عزیز نسین می اندازد که روزی روزگاری چوپانی طماع بود که به گوسفندهایش همواره ظلم می کرد و آن ها را یا می دوشید یا به باد کتک می بست و گوسفند ها دو نوع بودند یا می مردند و یا تن می دادند به زندگی دشوارشان تا این که بره کوچک گله ناخواسته برای گریز از دست  چوپان هی گریخت و شد دونده ای ماهر و کم کم تغییر ماهیت داد و تبدیل به گرگی شد درنده و شرور  و درید آن چوپان زورگو را و  به پایان رساند داستانی که عاقبت تحمل کردن و دم برنیاوردن بود ................................