انارستان

شروع که می شوی پایان را باور نکن

انارستان

شروع که می شوی پایان را باور نکن

زندگی در برزخ

نمی دانم این همه اعتماد دوستان و آشنایان به من از کجا می آید ولی خودم فعلا همه اعتمادم را به خودم از دست داده ام و افتاده ام توی یک پروسه رنج آور بی ایمانی. و این پروسه آنقدر آزار دهنده است که خواب و خوراک را رسما از من گرفته؛ ساعت دو و سه شب می خوابم هفت صبح بیدارم و حالم با فکر کردن به خوردن غذا بد می شود. 

اما به طور کلی دو نگاه مختلف به من وجود دارد : گروهی با سرزنش  یا تحقیر مرا یک احمق می دانند و باورشان نمی شود که بتوانم اینقدر بی خرد باشم

گروهی دیگر به من می گویند تو باید به خواسته هایت برسی  و این حق توست که بخواهی دنیایت را خودت بسازی . گروه دوم تاکیدشان بر این است که من می توانم از عهده شرایط سخت برآیم و جهانم را تغییر دهم گرچه گروه اول بیشترین تاکیدشان بر بی خردی ، نداشتن عقل معاش و حتی این که قضاوت دیگران چه خواهد بود ، بنا گذاشته شده است.

به هر روی چه دیگران به من اعتماد داشته باشند و چه مرا بی خرد بدانند من فعلا در مرحله بی ایمانی به سرم می برم. شاید به یک زمان کوتاه نیاز هست تا بتوانم جایگاه خودم را ارزیابی کنم و توانایی هایم را دوباره بسنجم. تا پایان این مرحله زیست در برزخ را تجربه می کنم

Great sadness for passing an extraordinary one

یک فرمول ریاضی بلد نیستم و گاه در ضرب و تقسیم دچار خطا می شوم  اما شنیدن خبر مرگ مریم میرزاخانی مرا به گریه انداخت. اشتباه نکنید اصلا به این خاطر نیست که مریم میرزاخانی نابغه اهل ایران بود  و مایه سربلندی  ایرانی ها. اصلا به چنین چرندیات ناسیونالیسیتی اعتقاد ندارم ,

چیزی در این انسان بود که فراتر از نبوغ اش مرا به خود می خواند. حسی فراتر از مرزهای شناخته شده وطن و دانش ، احساس می کنم شوکه شدن از مرگ انسانی مثل میرزاخانی  ، به مفاهیم عمیق تری باز می گردد . شاید برای عمر کوتاهش نباید تاثر خورد  که آنقدر پر بار بوده که خیلی از این رجال پیر و پاتال هرگز در این عمر طولانی اشان یک دهم آن را نداشته اند. خوشحالم که میرزاخانی  به بخشی از آرزوهایش دست یافته بود. خوشحالم که  به جایگاه واقعی اش رسیده بود گرچه نمی دانم چه حسرت هایی بر دلش مانده  خاصه این که  دلش می خواسته روزهای آخرش را در ایران باشد یا نه  ؟  یا نگران دخترکش ، همسرش ، پدر و مادرش بوده است؟  اما به هر روی او به خواب بلندش خوش آمد گفت و غمی بزرگ را بر سینه های ما نشاند.

روحش قرین شادی 



رگ خواب

چقدر زیباست این آلبوم اخیر همایون شجریان عزیز و چقدر حزن آلودست و چقدر شبیه است به این روزها این آهنگ"  آهای خبردار" 


آهای خبردار، مستی یا هشیار؟
خوابی یا بیدار؟ خوابی یا بیدار؟
تو شب سیاه، تو شب تاریک
از چپ و از راست، از دور و نزدیک
یه نفر داره جار میزنه جار
آهای غمی که، مثه یه بختک
رو سینه ی من، شده یه آوار
از گلوی من، دستاتو بردار
دستاتو بردار، از گلوی من
از گلوی من، دستاتو بردار
کوچه های شهر، پر ولگرده
دل پر درده، شهر پر مرد و پر نامرده
آهای خبردار، آهای خبردار
باغ داریم تا باغ
یکی غرق گل، یکی پر خار
مرد داریم تا مرد، یکی سر کار
یکی سر بار، آهای خبردار
یکی سرِ دار
توی کوچه ها یه نسیم رفته، پی ولگردی
توی باغچه ها پاییز اومده، پی نامردی
توی آسمون ماه دق میده
ماه دق میده، درد بی دردی 
پاییز اومده، پاییز اومده، پی نامردی
یه نسیم رفته، پی ولگردی
تو شب سیاه، تو شب تاریک
از چپ و از راست، از دور و نزدیک
یه نفر داره، جار میزنه، جار
آهای غمی که، مثه یه بختک
رو سینه ی من، شده یه آوار
از گلوی من، دستاتو بردار
دستاتو بردار، از گلوی من