انارستان

شروع که می شوی پایان را باور نکن

انارستان

شروع که می شوی پایان را باور نکن

پاک کن

وقتی جنگ ایران و عراق یک ساله شده بود من رفتم کلاس اول دبستان . شاید بچه های نسل های جدید درک درستی از جنگ نداشته باشند. جز آن تصاویر دلخراش و روزها ی تلخ ، روزهای جنگ یعنی نبودن امکانات اولیه زندگی از نفت گرفته تا گاه نان . بچه ها سر از سیاست در نمی آوردند اما یاد می گرفتند با حداقل امکانات زندگی کنند و احتمالا عقده ا ی هم نشوند.

 یادم هست در هر محله ای تعاونی های مصرفی بود که کلی کالای نایاب و لوکس داشت  مثل تک تک و اسمارتیز و حتی پفک نمکی مینو یا آن ویفر رنگارنگ مینو که هنوز هم خوشمزه ترین های دنیا برای من هستند. یکی از اقلامی که به وفور در این فروشگاه ها بود ، پاکن هایی بود که یک سویش سبز پررنگ و سوی دیگرش قرمز جگری بود. در تولید این پاکن ها خیلی سلیقه به خرج رفته بود به طوری که در وسط این پاکن ها یه لایه سفید رنگ بود و تقریبا یکی از دغدغه های اصلی من این بود که چطور از سطح بالایی و پایینی پاکن استفاده کنم که آخرش برسم به این لایه سفید میانی. روی این پاکن ها هم به انگلیسی چیزهایی نوشته شده بود که آن وقت ها نمی توانستیم بخوانیم مثل پلیکان ، استیو دنت و ربیت و غیره . اما از همه جالبتر این بود که قسمت  آبی یا سبز پاکن  به شدت زبر بود و همه بچه ها معتقد بودند از آن می توان برای پاک کردن مطالب خودکاری استفاده کرد. و از آن جا که کیفیت کاغذ در آن دوران بسیار پایین بود استفاده از این بخش پاک کن به معنای ایجاد یک حفره روی دفتر بود.

 یادش بخیر چه کودکان قانعی بودیم . اما چرا یاد پاک کن افتاده ام این روزها ، برمی گردد به این که روزی یا شاید در طی مکاشفه های متعدد در طی چند روز و چند هفته متوجه شدم ذهنم قدرت پاک کردن خاطرات بد یا حتی خوب را دارد اگر فقط خودم بخواهم. این مساله تسری پیدا کرد به نادیده گرفتن کارهای دیگرانی که آزارم می دادند یا پاک کردن فایل صوتی  و تصویری آدم هایی که مدام توی ذهنم رژه می رفتند و آرامشم را بهم می ریختند. این روزها به محض ورود یک اندیشه ناراحت کننده یا آزار دهنده سریع چشم هایم را می بندم و تصور می کنم دارم با پاکن کن این بخش ها را پاک می کنم و بعد یک تجربه دوست داشتنی داشته ام از آرامش . اما برخی از امور درست مثل نوشته های با خودکار بسیار عمیق مانده اند توی ذهنم و هی سرک می کشند که آزارم بدهند ، این ها را هر چقدر با پاک کن پاک می کردم از بین نمی رفت تا این که فکر کردم بد نیست از پاک کن دوران کودکی ام دوباره سود ببرم . نتیجه عالی شده ، عالی .

البته می دانم شاید برخی بگویند پاک کردن صورت مساله مشکلی را حل نمی کند اما تجربه به من آموخته ، زندگی عرصه جدال نیست و من شاید مثل همه مستحق آرامشم .

عاقبت بخیر شد

نه فرشته بود که همه در حسنش بگوییم و نه اهریمن که به دشنامش کشیم. مردی بود که بسیاری از ما را در سال های آخر عمرش حیرت زده کرده و در صفی ایستاد که از او به عنوان یک کهنه کار سیاسی انتظارش نمی رفت. احساسات بخش زیادی از مردم به من می گوید علیرغم خطاهای سیاسی فراوانش ، بلاخره عاقبت بخیر شد. روحش شاد

بیهوده زیسته ام

الان داشتم وب لاگ را نگاه می کردم دیدم بیش از چهل روز است که مطلب جدیدی نگذاشته ام و به کسی هم ظاهرا سر نزده ام  از خودم می پرسم آخر چرا؟

خب آذر  ماه شلوغی بود ولی خداییش از دوم دی ماه سرکار نمی روم و سرم را گرم کرده ام به شنیدن فایل های صوتی  انگلیسی، خواندن کتاب ، یادگیری زبان جدید و از همه مهمتر امتحانات پسرک . 

احساس بیهودگی در زمان بیکاری و احساس خستگی در زمان کار؟ این همه  را چه می شود نامید ؟ 

این روزها حس انتظار کشیدن هم شده قوز بالای قوز ها . 

ولی هر چه هست به انتظار می نشینم ، ذهنم را از فکرهای بد خالی می کنم و چشم به راه می مانم برای فردایی که به خود نگویم بیهوده زیسته ام