انارستان

شروع که می شوی پایان را باور نکن

انارستان

شروع که می شوی پایان را باور نکن

پیشرو

رفته بودم دیدن یک ایرانی که همسرش نروژی است و از زنان قدرتمند نروژ در حوزه موسیقی. مادر خانمش هم  به دیدن دخترش آمد و  جمعمان تکمیل شد. پیرزن هشتاد ساله ای که خیلی سرحال و قبراق ، تمیز و آراسته و خوش صحبت بود ، طوری که گوی سبقت را از دختر و دامادش ربود و شد سخن ور مجلس. کلی برای من از کشورش صحبت کرد و از مزایا و معایب این سرزمین گفت اما جالب ترین بخش صحبت ها مربوط به پدرش بود. پدری که از منطقه ای روستایی به اسلو ،پایتخت ، مهاجرت می کند و چون موسیقی دان بوده شروع می کند به ترکیب موسیقی فولکلوریک باموسیقی کلاسیک. می گفت پدرم نه تنها توسط هم صنفان خود طرد شد بلکه مردم عادی هم علیه او بودند. نقل می کرد وقتی نوجوان بوده در 1940 ، فردی در اعتراض به این نوآوری پدرش با سنگ شیشه اتاق خواب او را شکانده بود. اما پدرش  مقاوم و استوار به راهش ادامه می دهد و  تازه وقتی پیر می شود کم کم ارزشمندی کارش توسط جامعه و سایر هنرمندان درک می شود و از او تقدیر می کنند. جالب این که کتابی را به من نشان داد که در مورد پدرش چاپ شده بود و در آن عکسی بود که سردر کلیسای جامع اسلو را نشان می داد ، صحنه ای از مسیح در حال تبلیغ دین به صورت گچ کاری برجسته. مجسمه ساز این سردر با الهام از پدر او مسیح را به تصویر کشیده بود. 

داستان انسان های جسور و پیشرو همواره در همه جای جهان یکسان است،پس تنها یک چیز هست که باید بر آن پافشاری کرد: خودت باش از هیچ چیز نترس.