انارستان

شروع که می شوی پایان را باور نکن

انارستان

شروع که می شوی پایان را باور نکن

دوست داشتم مظلوم باشم ، خصوصا در روز جهانی زن

زن های امروزی بازنگری جانانه ای در وظایف خانه داری داشته اند. یکی از اعتراض هایی که نزدیک عید بسیار شنیده می شود ، مراسم زجرآور خانه تکانی است. این که سلامتی یک زن خصوصا زن شاغل بسیار مهم تر از برق روی وسایل خانه و شیشه هاست و ............ 

من هیچ وقت تجربه خانه تکانی عید را نداشتم چون عادت دارم در تمیز کاری های هفتگی ، مدام یک گوشه از منزل را مورد عنایت بیشتر قرار بدهم. جز این احساس سختی هم در کار خانه داری نمی کنم چون همسرم از خودم کاری تر است و  از این رو تجربه کار منزل تنهایی را بسیار اندک داشته ام.

 اما امسال به علت مشغله کاری فراوان بخش هایی از منزل مورد عنایت قرار نگرفته بود و دیگه هیچی  منم فکر کردم یک مشت محکم بزنم توی دهن این زن های تنبل خصوصا حالا که همسر محترم در مسافرت است و یک سورپرایز هم برای ایشان تدارک ببینم و یک افاده بلند بالا  که بله بنده بدون شما هم می توانم از عهده امور منزل بر بیایم.

 هیچی یک هفته است من بساب ، من فحش بده. تازه این یک هفته بنده سرکار هم نرفتم و در بست در خدمت منزل بودم و خوشبختانه شام و ناهار هم تعطیل بود و همین حالا که نشسته ام این سطور را مرقوم می فرمایم دقیقا احساس زن هایی که با انزجار از خانه تکانی صحبت می کنند ، درک که چه عرض کنم با امعا و احشا داخلی کلا هضم  می کنم.

راستش اولش دلم می خواست یک متن بلند بالا بنویسم و کلی مظلوم نمایی بفرمایم خصوصا که امروز روز جهانی زن بود اما بعدش متوجه شدم خود کرده را تدبیر نیست و لازم نیست حداقل من یکی مظلوم نمایی بکنم چون بهتر است هم به استراتژی هفتگی برگردم و هم  از همراهی این همسر مهربان باز هم مثل گذشته سود ببرم. از این روی زبان در کام گرفته فقط از این عزیز تشکر می کنم که نگذاشته من مظلوم باشم.


وطن انسان های بی وطن

دوستی دارم که مدام به من یادآوری می کند هوای تهران آلوده است . اگر بگویم موهایم می ریزد می گوید خب مربوط به آلودگی هوای تهرانه ، اگر بگویم صورتم لک افتاده می گوید از بس هوای تهران آلوده است و............... اصرار بر این که تو اشتباه کرده ای در شهری زندگی می کنی که هوایش آلوده است در همه گفت و گوهایمان تکرار می شود. وقتی از مالزی برگشتیم می دانستیم که در شهری با هوای آلوده ساکن خواهیم شد که ترافیک هایش آزار دهنده می شود. یعنی همه این را می دانند چه آن هایی که در تهران زندگی می کنند یا در شهرستان . اما با این وجود تهران جاذبه ای دارد که حتی همین دوست خوب من هم نتوانست از خیرش بگذرد و خانه ای در تهران با هوای آلوده خرید که حداقل تابستان ها بچه هایش را بیاورد تهران تا از امکانات آموزشی این شهر استفاده کند.

اما برای من تهران چیزی بیش از امکانات بوده و هست. پدر و مادر من مهاجرانی بودند از غرب ایران به شرق . جایی که ناچار شدند زبان دیگری را بیاموزند و با لهجه غلیظشان باعث خنده اهالی آن شهر شوند. تحقیر و توهین به خاطر لهجه همیشه مرا آزار می داد برای همین هیچ وقت لهجه محلی را که به خوبی بر آن مسلط هستم استفاده نکردم و ترجیح دادم فارسی کتابی صحبت کنم. خانواده من در آن شهر زاد و رود کردند و دختر شوهر دادند و پسر داماد کردند اما هیچ وقت مادرم خودش را اهل این شهر ندانست. ما هیچ وقت در آن فرهنگ هضم نشدیم گرچه نسل دوم خانواده ما همه خودشان را اهل آن شهر می دانند اما من همواره احساس تلخ بی وطنی را با خود حمل می کنم. در شهرهای مختلفی به صورت کوتاه مدت و بلند مدت زیسته ام اما هرگز نتوانسته ام خودم را اهل آن شهر ها بدانم. مردمی که به لهجه ای دیگر صحبت می کنند و ریشه هایشان با تو فرق دارد. تنها تهران بود که احساس بی وطنی را در من کشت. در تهران همه  مهاجرند ، در تهران کمتر کسی پیدا می شود که اصالتا تهرانی باشد، فرهنگ تهران ، فرهنگ همه ایران است و در این شهر من احساس راحتی بیشتری دارم حتی اگر هوایش آلوده باشد کسی نیست که از من بپرسد تو غریبه ای؟ سوال که وقتی در شهر همین دوستم بودم هر روز از من پرسید ه می شد و این گونه به من یادآوری می شد که تو از ما نیستی .

تهران را دوست دارم چون وطن من بی وطن است.

توهم

دوستی دارم که سی و هشت ساله است و با مدرک دکترا سال هاست هیات علمی دانشگاه آزاد است . خانواده بسیار متشخصی در شهر خود دارد و وضعیت اقتصادی خانواده نیز متوسط به بالاست اما به دلایل مختلف ازدواج نکرده. تعریف می کرد که یک خانومی زنگ زده و مرا برای برادرش خواستگاری کرده ، یک آقای شصت ساله که همسرش را طلاق داده و کارمند بازنشسته است. می گفت به این خواهر بسیار دلسوز گفتم به نظر شما وجه شباهت من و برادر شما در چه بوده که فکر کردید من مورد مناسبی برای ایشان هستم؟  این خواهر مشفق در کمال اعتماد به نفس فرمودند که عزیزم خب چرا به سوادت می نازی برادر من هم لیسانس داره 

گفتم دوستم ناراحت نباش مردها اعتماد به نفس غریبی دارند یک بار به مردی گفتم شاید بیایم یک چای با هم بخوریم طرف فکر کرد قرار است بروم خواستگاریش . 

این که مردها نگاهشان به زن ها اینقدر تحقیر آمیز است به شدت باعث آزار ذهنی می شود جالب این که وقتی چنین مساله ای را مطرح می کنی می گویند کدام تحقیر ؟ کجای این تحقیر است؟ شما باید مثل زن های عربستان می بودید و حق نداشتید بدون همراهی یک مرد از خانه خارج شوید تا قدر موقعیتی که دارید متوجه شوید.

انگار که تحقیر را می توان با تغییر قوانین پاک کرد و از بین برد ، وقتی مردی این جسارت را دارد که  فکر کند چون مرد است و می تواند یک شوهر باشد بنابراین باید حتما یک زن به او جواب مثبت بدهد یا اگر زنی خواست با او حرف بزند لزوما یک انگیزه جنسی پشت داستان هست یعنی که زن را انسان نمی بیند و جنس می داند . چقدر تاسف برانگیز است و چقدر شواهد متعددی دیده ایم که شاهد بر این مدعاست.