انارستان

شروع که می شوی پایان را باور نکن

انارستان

شروع که می شوی پایان را باور نکن

انتظار

مرگ چیز پیچیده ای نیست همه چیز خاموش می شود. درست مثل چراغی که دکمه آفش را بفشاری همه سیستم ها از کار می افتد و تاریکی می نشیند به جای روشنایی و دیگر قصه حداقل برای مرده تمام می شود . در این سونامی سرطان هم مردن بیش از همیشه نزدیک تر شده و خودش را چسبانده به شیشه پنجره و خیره زل می زند توی چشم های ادم که بفرما این یکی را هم دارم می برم دلت را خوش کن به این چار قران درامد ماهیانه و اضطراب های روزمره .

ساک نیمه پر ، داشت جور لباس ها و وسایل سبک سفر را می کشید که صدای آهی بلند مرا کشاند به سوی همسرم که نشسته بود روی راحتی و داشت با ناراحتی صفحه گوشی اش را نگاه می کرد که وای دیدی دکتر ظرافت مرد. فیس بوک پیغام رسان فوت مردی شده بود که سه سال قبل  پسر خردسالش در امریکا به علت بیماری مادرزادی قلبی درگذشته بود و حال پدر در مالزی به سرطان معده. زیبا نیست مرگ اما آمده بود تا زن داغ دیده ای را داغدار تر کند. 

هنوز به مقصد نرسیده بودیم که خبر رسید پسرخاله که درگیر سرطان است به شدت در شرایط بدی به سر می برد و قرار است عمل جراحی داشته باشد و این گونه روزهای سفر  به یاد کودکی و شیطنت های پسرک بازیگوش دیروز و بیمار قطع امید شده امروز  گذشت.

پیش از بازگشت به تهران سری زدم به مریم که این روزها شده مهمان مادرش در رشت و افسوس خوردن به این که تومور بیش از آن که باید در سرش رشد کرده و دیگر نه امیدی هست و دلیلی برای امیدوار بودن با آن صورت متورم شده از شدت رشد تومورها.

و امروز صبح خبر فوت پسرخاله .......

نه مرگ چیز بدی نیست ، از مرگ هم گریزی نیست ، حتی دلیلی هم برای گریز نیست. این روزها فکر می کنم با این سرعت فزاینده ای که مرگ گرفته است باید بیش از آن که به پیری بیاندیشم ، منتظرش باشم  گرچه این به معنای ناامیدی و یاس نیست ، شاید واقع نگری هم نباشد اما دلم نمی خواهد در مواجه به آن ضعیف و پذیرنده و مستاصل باشم.  

ریزنگری

وقتی در خیابان با همشهری هایم مواجه می شوم در ظاهر برخی دقیق می شوم و با خود فکر می کنم چند ساعت وقت برای تدارک دیدن چنین چهره گریم شده و خرید این لباس ها صرف شده است. شاید روزها و ساعت ها. ما مردمی هستیم که از افتادن کوچک ترین خطوط بر صورتمان می هراسیم و اگر کسی را ببینیم که برخلاف ما قدم برمیدارد تحقیرش می کنیم و شاید حتی توهین اما ساده ترین و بدیهی ترین مسایل اجتماعی را نمی دانیم و رعایت نمی کنیم.

ما در یک مجتمع دویست واحدی زندگی می کنیم که بر خلاف سبک رایج مجتمع سازی ها در ایران دارای فضای سبز بسیار زیبا با یک باغبان دلسوز است که روزانه به این گل ها و گیاهان رسیدگی می کند.سه حیاط زیبا که بین ساختمان ها می درخشد و همه همسایگان از طریق پنجره  خانه و یک بالکن می توانند از زیبایی آن لذت ببرند. ما در طبقه اول زندگی می کنیم و متاسفانه همسایه های بسیار باکلاس و خوش پوش ما ساده ترین اصول اجتماعی را رعایت نمی کنند. همسایه طبقه بالا که سیگار کش قهاری است همواره برای کشیدن سیگار به بالکن تشریف می آورد و ته سیگارش را به چمن ها می سپارد و گاه که باد می وزد این ته سیگار پرپرزنان می افتد توی بالکن ما.بارها این ته مانده های فقر فرهنگی را جمع کرده ام اما دیروز که خانه تکانی مختصری داشتیم و حجم لباس های زمستانی برای شست و شو زیاد بود بخشی را در کف بالکن گذاشتم تا سر فرصت به ماشین انتقال پیدا کنند اما صبح که برای آب دادن به گلدان ها به بالکن رفتم دیدم ته سیگار افتاده روی یکی از لباس های زمستانی و بخشی ازیک  لباس  را سوزانده است. 

در چنین شرایطی فقط از خودم می پرسم چرا ما این گونه ایم؟ 


سپیده دم ایرانی

خیلی وقت بود رمان خوب نخوانده بودم . رمان هایی که دم و دستم بود همه رنگ و بوی دلخواه مرا نداشتند و ذهن سخت گیر مرا راضی نمی کردند. به یکی از دوستان که خودش نویسنده هم هست گفتم چند تا رمان نویس معاصر خوب و درست درمون معرفی کن لطفا ، لیستی داد مبسوط که من فقط موفق شدم سه تا را از شهر کتاب آنلاین بخرم. بقیه هم به علت مشغله کاری و الان که بیکارم تنبلی افتاد به وقتی که گذارم بیافتد به انقلاب و بعد بخرمشان. اما این سه جلد یکی مجموعه داستان های آرش آذرپناه بود با عنوان " شماره ی ناشناس" که وقتی خواندم احساس کردم دوستم تصمیم داشته مرا تنبیه کند با این نوشته هایی که اصلا داستان نیست و فقط سوهان روحم بود. دیگری کتاب " گاوخونی" از جعفر مدرس صادقی ، که انصافا سبک نوشتاری نویسنده بسیار شیرین و مطلوب است و اما از بین این سه بهترین رمانی که خواندم و الحق باید بگویم بهترین رمانی  است که در طی سال گذشته خوانده ام " سپیده دم ایرانی" نوشته امیر حسین چهل تن بود که  در بی نظیریش شک ندارم. گرچه داستان دوره های تاریخی و مکان های جغرافیایی مختلفی را به هم پیوند داده  و گاه در این میان واکنش های شخصیت ها در مبادلات اجتماعیشان گاه غیر واقعی به نظر می رسید اما قدرت نویسنده در شکل دادن دنیایی که می خواسته به تصویر بکشد قابل تحسین است. قلم روان و قوی موجب شده حوادث ملموس و قابل باور به نظر برسند ، توصیف مکان ها و موقعیت ها به اندازه و بجاست و شخصیت ها کاملا پرده برداری نمی شوند. 

 برای خودم متاسفم که این نویسنده خوب را نشناخته بودم  و به همه کسانی که به رمان علاقمند هستند پیشنهاد می کنم این کتاب زیبا را بخوانند.

تابستان

تابستان عجیبی بود .از اوایل خرداد برای من شروع شد و تا دو هفته دیگر هم  ادامه خواهد داشت. همه از گرمای هوا می نالیدند و من تازه امروز وقتی ساعت دو بعدازظهر بود و کولر روشن نشده بود فهمیدم که پاییز دارد می رسد. تمام این سه ماه را تقریبا پشت منیتور یا کتاب ها گذراندم . حاصل این نشستن مداوم تقریبا 400 نوشته تایپی در قطع A4  است و بس که قطعا می افتد گوشه کتابخانه دانشگاه و هیچ به جهان نخواهد افزود و باز احساس بیهودگی را به من هدیه خواهد کرد. گرچه در بین این نوشتن های مدام سری هم به کتاب های رمانی می زدم که از نمایشگاه کتاب خریده بودم و یا از شهر کتاب آنلاین ، جزاین دیگر کار مفیدی انجام ندادم. اما هنوز تابستان ادامه دارد با کولر یا بی کولر با هرم گرما یا بوی پاییز هرچه هست من هنوز دو هفته دیگر وقت دارم که حداقل برای خودم زندگی کنم . قطعا دو هفته دلنشینی خواهد بود خاصه با این کتاب های مانده توی کتابخانه که جوری چیدمشان که هر روز باید سلامشان کنم.