انارستان

شروع که می شوی پایان را باور نکن

انارستان

شروع که می شوی پایان را باور نکن

شب های روشن

داشتم می آمدم که زمان رادر میانه بکشم و از دهلیزی بخزم به تونلی دیگر از زمان که شاید پروسه ای چندین صد ساله را پرواز کرده باشم به امید دیدن آینده ای که روزی خواهد آمد برای این سرزمین هم. آن روزها همه از کشور مقصدم می گفتند که چقدر سردند و خشکند و بی روح درست مثل زمستان های طولانیشان . و این که تو باید حواست جمع باشد که از سرزمین آفتاب ها و دل های گر گرفته می روی و آنجا ممکن است تنهایی وجودت را بیآشوبد. و من آمدم با امیدی در درون که بهترینها پیش رو هستند و این افکار برآمده از برداشت های ماست. آمدم و تجربه دو ساله نشان داد ، معایب نروژی ها ، آن چیزهایی نیست که ما ایرانی ها می اندیشیده ایم. گرچه اینجا کسی وارد حریم خصوصی کس دیگری نمی شود اما انسانیت و توجه ویژه ای به انسان های پیرامون نشان می دهند که می تواند فارغ از رنگ چهره اشان باشد.کافی ست که به اضطرار چشم در چشمان شوی یا کمکی بخواهی، می ایستند و با دقت و حوصله به تو گوش می دهند و اگر بتوانند کمک. بارها پیش آمده برای توضیح آدرس با من هم قدم شده اند و در میانه راه با هم صحبت کرده ایم و گفته ایم و خنده ایم. اما همین دو سه روز قبل در راه بازگشت به خانه بودکه به راستی  شوکه شدم . دست خودم نبود فشار روانی ازدست دادن مادرم مرا به گریه واداشت گریه ای که پشت کتاب و دست هایم سعی کردم پنهانش کنم. توی ترن نشسته بودم و ترن هم خلوت بود و من فکر می کردم که موفق بوده ام توی پنهان کردن اشک هایم که توجه کسی را به خود جلب نکرده باشم . از قطار که پیاده شدم. دست دختر جوان نروژی بر روی شانه هایم بود که به نروژی داشت حالم را می پرسید .آرامش غریبی داشت این دختر مرا در آغوش کشید و گفت همه چیز خوب خواهد شد نگران نباش.

برای منی که با آن همه پیش داوری آمده ام این همه گرما و انسان دوستی زیبا بود گرچه که دیده بودم بیش از این ها و پیش از این نیز. این به معنای بی نقص بودن این فرهنگ نیست اما نشان از شخصیت فرهنگی دارد که به طور غالب در این سرزمین سرد و یخ زده دیده می شود. شاید ما ایرانی ها نمی دانیم که در پس زمستان های سردو تاریک ، شب های روشن و بلند قطبی همواره می درخشد.