انارستان

شروع که می شوی پایان را باور نکن

انارستان

شروع که می شوی پایان را باور نکن

تغییر قبله

بلاخره این همه تحریک از سوی عربستان به ثمر نشست و ما ملت "خودسر" به جای اعتراض مسالمت جویانه و قانونی  رفتیم سفارت خانه و کنسولی ها را با یاد و خاطره سفارت آمریکا و انگلیس تسخیر کردیم تا نشان دهیم ما هم دقیقا مثل همان عربستان سعودی هستیم و بس.

اما چند نکته در این اتفاقات بود که نمی توانم از آن ها بگذرم 

- اگر نیروهای خودسر اینقدر قدرتمند هستند که می توانند یک سفارت را تسخیر کنند پس این همه دم زدن از قدرت و توانایی نظامی  و نخواندن دیکته قدرتمندان و انشا قدرت  دیگر برای چیست؟

- ما که این قدر به عدم رعایت حقوق بشر در عربستان و ضایع شدن حقوق مخالفان اعتراض داریم بد نیست بازنگری در سیاست های داخلی خودمان هم داشته باشیم و حداقل از 88 به بعد ببینیم چه کرده ایم با معترضانمان.

- حالا اگر همه این تسخیر و توهین و آتش زدن ها به نتیجه نرسیده بد نیست کلا این نیروهای خودسر لطف کنند دستور تغییر قبله هم بدهند که مشکل از بیخ حل شود( البته شک ندارم به زودی بحث سر این خواهد بود که قرار گرفتن کعبه در عربستان نباید به حاکمان این کشور اختیار تصمیم گیری برای ورود حجاج را بدهد و بد نیست شورایی از کشورهای مسلمان برای اداره امور حج تشکیل شود و سعودی ها خلع شوند ).

آسمان هر سرزمین به رنگ دیگری است

شک ندارم آدمی که این اصطلاح را ساخته که آسمان همه جا یک رنگ است اصلا دستش توی کار نبوده و سفر هم نرفته و نمی دانسته آسمان هر سرزمینی فقط آسمان همان سرزمین است و بس.

از وقتی برگشته ام ایران تقریبا دیگر به مسخره بودن این ادعا بیشتر پی برده ام. بخشی از این دیگر بودن آسمان بر می گردد به درون ما و رابطه ای که ما با جهان پیرامون برقرار کرده ایم که در واقع درست روی همین خاک اتفاق می افتد نه در آسمان. طبیعی است که من وقتی در کشور خودم هستم بیشتر پیگیر مسایل اجتماعی و سیاسی داخلی ام و بیشتر متاثر می شوم از کمبود ها ، ناملایمت ها ، دروغ ها و اوضاع نابه سامان . در حالی که در مالزی دیدن مسایل مشابه ای از این دست بیشتر دیدگاه انتقادی مرا برمی انگیخت.اما در ایران ، حس همدردی و همدلی و تاثر غلبه پیدا می کند بر هرچیز دیگری . همین است کهدر زیر سقف آسمانی دیگر کمی آرام تری و کمتر حرص می خوری و می توانی بایستی و مقاوم تر باشی. 

 نمی دانم در سایر کشورها چگونه است اما در کشور خودم رنج می برم  وقتی می بینم دوستم بیست روز تمام در بیمارستان میلاد با آن همه امکانات و متخصصان کارکشته ،  بیماریش تشخیص داده نمی شود و بعد دوباره دکتر و بیمارستان دیگر و بعد از دوماه بلاخره مشخص می شود تومور بدخیم مغزی دارد و به قول خودشان همین دوماه که به عدم تشخیص گذشت می توانست دوران طلایی درمان باشد.

بله مرگ و زندگی خارج از اراده ماست ، خطاهای پزشکی در تمام جهان اتفاق می افتد ولی من حق ندارم به خطای پزشکی دکتران  مالزی یا آمریکا یا فرانسه یا بورکینافاسو  اعتراض کنم اما اینجا سرزمین آبا و اجدادی من است من شهروند این کشورم ، ریشه هایم در این سرزمین است پس حق دارم فریاد بزنم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اما درد و دریغ که این حق از من گرفته شده و این است که ابرهای خشم و کینه در آسمان سرزمین من می گرید و نمی گذارد فکر کنم آسمان  همه جا یکرنگ است.