انارستان

شروع که می شوی پایان را باور نکن

انارستان

شروع که می شوی پایان را باور نکن

سرد و خشمگین

دوازده بهمن رسیدم ایران درست در ساعت ورود امام از فرانسه ، با گل و کلی سلام و صلوات استقبال شدیم . اما نفرت از رفتارهای نمایشی و آدم هایی که معلوم نبود چه نسبتی با این انقلاب دارند که برای گرفتن گل خودشان را به زحمت انداخته انددر ذهنم حک شد. عین ده روزی که در ایران بودم همه از گرانی می گفتند و مشکلات اقتصادی که خب حتی اگر هم نمی گفتند با یک رفتن به اولین سوپری می شد حسش کرد. از همه جالب تر اما رویکرد مخالفان روحانی بود که می گفتند اون روزی که بهش رای می دادید باید به فکر این روز می بودید. خنده دار ترین تحلیلی که می شد از شرایط اقتصادی مملکت شنید. مردم همه خشمگین و آکنده از نفرت به نظر می رسیدند. حسی عمیق برای برهم زدن نظم اجتماعی  وجود داشت : شده حتی با دور انداختن یک کاغذ کوچک در خیابان. بوروکراسی مضحک هم همچنان پایدار. مادرم را که به علت سکته توان حرکت ندارد برای برداشت سود حسابش با ویلچر به در بانکی بردیم آن هم در حالی که برف سر و رویش را سفید کرده بود . بانکی که رییسش جلوی خود من به مشتری پر و پیمانش وعده وام بدون ضامن می داد .عجیب تر این که وکالت نامه خواهرم را که در آن نوشته شده بود می تواند هر نوع عملیات بانکی را اعم از برداشت سود در همه بانک های دولتی و غیر دولتی انجام دهد ، قبول نکرد همین قانون مدار بی قانون. اگر بخواهم خاطرات همین ده روز را بنویسم فکر کنم حداقل یک شاهنامه شود. اما خلاصه بگویم  :مردم سرد بودند ، سخت بودند ، خشمگین و عاصی بودند اما در عین حال انگیزه ای برای تغییر در آن ها دیده نمی شد. انگار همه منتظر آن منجی اند که قرار است روزی بیاید و درهایی را بگشاید که اساسا معلوم نیست چرا بسته شده اند. این فلسفه انتظار در فرهنگ زرتشتی و شیعی فقط و فقط دست بر دست گذاردن و تسلیم بودن را برایمان به هدیه آورده است. اگر امید به حرکت های مردمی باشد نمی توان تغییری را در صد سال آینده هم انتظار داشت. در این چنین شرایطی است که مجریان خارجی جریان درونی را در دست می گیرند و تحرکات داخلی را شکل می دهند و ما باز فکر می کنیم که ما هستیم که می خواسته ایم چنین شود. درست همانطور که در بهمن 57 فکر کردیم که این ما هستیم که تعیین می کنیم چه پیش آید. تا یادم نرفته بگویم که در بازگشت هم که صبح 22 بهمن بود باز در فرودگاه ناگهان گروهی ریختند و با صدای واقعا نکره اشان سرود خواندند و ما بدرقه شدیم در حالی که نصف مسافران زن در همان فرودگاه روسری هایشان را از سرشان در آورده بودند. من هم به علت گرما پالتو ام را درآوردم و با بلوز و شلوار تردد کردم ،باشد که هیچ کس از برکات انقلاب بی نصیب نماند.

نظرات 8 + ارسال نظر
کنجکاو سه‌شنبه 3 اردیبهشت 1398 ساعت 10:50

سلام، اولا پوزش می خواهم که بی خبر گذاشتم، متاسفم که چهله نشینی و دوری از نوشتن و بلاگ اثر خوبی نگذاشت، دستاوردی هم نداشت، نگرانم، بابت کشورم، خانواده‌ام، دخترم و اینکه این کشتی طوفان زده به دریای ارام خواهد رسید؟ به سلامت عبور خواهد کرد؟تاریخ که میخوانم حس میکنم ما در همیشه "در چشم طوفان" بوده و یا خواستیم بمانیم.
دارم تاریخ ایران مدرن ابراهیمیان را میخوانم به سرعت و کتاب جامعه شناسی انتونی گیدنز را به اهستگی
ارادتمند

سلام
خوشحالم که خبری از شما بلاخره رسید . می دونم شرایط خوبی نداریم جامعه ای که هر روز ازش یه مصیبت بیرون میاد. ولی زندگی باید کرد. البته که لزوما زندگی کردن به معنای وبلاگ نویسی نیست ولی درون همین بن بست باید راهی برای خروج هم باشه.
کتاب اول رو نخوندم امیدوارم لذت بخش باشه به اندازه کتاب گیدنز

مهسا یکشنبه 18 فروردین 1398 ساعت 07:28

سلام فرزانه جان. واقعا نگرانت بودم. خیلی متاسفم بابت غم و ماتم شما. امیدوارم که با صبوری و آرامش، ناگواریها رو بتونی پشت سر بذاری. مراقب خودت باش عزیزم.

سلام مهسا جان ببخشی دیر میام و دیر جواب می دم
روزهای سخت هم بلاخره می گذرند .روزهای سخت و روزهای بد . شاید یه روز آفتاب از یه جایی طلوع کنه

مهسا شنبه 3 فروردین 1398 ساعت 16:56

چرا نیستی فرزانه جان؟ امیدوارم که سرتون مشغول درس ها باشه و حالتون خوب باشه

بهار سختی شروع شد برای من پر از غم و ماتم. سرت سلامت مهسا جان

مهسا چهارشنبه 29 اسفند 1397 ساعت 11:08

عرض سلام و ارادت فرزانه جان. تقویم خورشیدی تا چند ساعت دیگه ورق می خوره، امیدوارم بهترین ها در انتظار شما و خانواده ی محترمتون باشه

سلام گرچه بر ما سال خوشی رقم نخورد امیدوارم برای شما و خانواده سال خوبی باشه

ماه بارانی دوشنبه 20 اسفند 1397 ساعت 09:18 http://www.mahebarani.blogfa.com

راستی سلام، ببخش برای کم بودنم

سلام سلام
چشم ما روشن
بسیار هم عالی . سبز باشید و ماندگار

ماه بارانی دوشنبه 20 اسفند 1397 ساعت 09:01 http://www.mahebarani.blogfa.com

شما نجات یافتگان تاریخین!! یعنی برو خدا رو شکر کن که رفتی، ما به مرگ تدریجی دچاریم!

نه والا ما هم از دور داریم زجر می کشیم .فقط امیدواریم فرزندمون دغدغه های ما رو نداشته باشه حداقل

مهسا پنج‌شنبه 25 بهمن 1397 ساعت 14:49

ببین به نظرت با این سرکوب گسترده ای که انجام میشه، مثلا همین کارگران نیشکر، یا اعتصاب معلمان، باز هم جایی برای حرکت هست؟ یعنی فایده ای داره؟

مشکل اینه که مادر ایران جامعه مدنی نداریم. تشکل های صنفی خیلی موثر هستند اما چون تشکل های سیاسی منسجم نداریم داستان پیچیده می شه. یک جامعه مدنی زمینه لازم رو برای تحقق اراده مردم فراهم می کنه. ما در خلا قرار گرفتیم .رشد سیاسی در جامعه ایران دیده نمی شه.حتی شاید بشه یه نوع تنزل در آگاهی سیاسی رو بدون اغراق در ایران دید. با چنین شرایطی حرکت های صنفی به راحتی سرکوب می شندگرچه به مردم شجاعت می دن. ولی به هر حال همیشه موج سوارانی خواهند بود که در نبود تشکل های سیاسی و مطالبات اجتماعی خواسته های خودشون روخواسته ملت جا بزنند.ما از تحصیلات کم رنج نمی بریم ما از بیسوادی رنج می بریم.

مهسا چهارشنبه 24 بهمن 1397 ساعت 19:12

خدا رو شکر که به سلامتی سفرتون گذشت. چه خوب تحلیل کردی.

ممنونم.گرچه خستگی همچنان بر روی دوشم موند متاسفانه.شاید حتی خسته تر هم شدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد