انارستان

شروع که می شوی پایان را باور نکن

انارستان

شروع که می شوی پایان را باور نکن

زود بود زود

پدرم درپاییزی سرد پتوی زرد و نارنجی اش را بر سر کشید و آرام خوابید و مادرم در بهاری که هنوز غنچه هایش نشکفته بودند لباس سفیدی به رنگ شکوفه ها برتن ، بر بستری از گل ها آرمید. به یادم دارم بردارم را که زیر شاخه های گیلاس در تابستانی گرم خوابش برد و نمی دانم شاید تقدیر باشد که روزی من پتوی برفی ام را به سر بکشم و به دیدارشان بروم.
مادرم زن مقاومی بود، لجوج و سرسخت، میراثی که برای من هم سهمی از آن مانده است و شاید این که رفتنش را هرچند سخت اما تحمل می کنم- گرچه نه باور- از این رو باشد. تلخی رفتن زنی که از اولین لحظه شکل گیری ات تو را مهربانانه محافظت کرده ، از هر زهری کشنده تر است اما نمی کشد ، یعنی که به یکباره نمی کشد. ذره ذره در لحظاتت تلخی اش را به کامت می ریزد و تو را وامی دارد بخندی . سعی کنی که مثلا بخندی ولی آن ته ته دلت آشوب شود از خنده هایت و تلخی که همواره با تو خواهد ماند. شاید تا پیوستنی دیگر تو همواره این غم را با خود خواهی داشت. شاید تا زمستانی سرد و برفی که دوباره او را در آغوش بکشی.
اما هر چه هست به میراثش وفادار خواهی ماند ، سخت و سرد اما مقاوم و امیدوار، خدانگهدار مادر، گرچه زود بود و زود بود و زود.....
نظرات 12 + ارسال نظر
کنجکاو شنبه 11 خرداد 1398 ساعت 09:10

من شما رو ادم تنبلی ندیدم،‌ اولین جوابی که برای تعلل شما پیدا کردم گزیده نویسی و وسواس در نگاشتن بود

ممنون که شما منو تنبل نمی بیند و لی خداییش من زیادی تنبل شدم

کنجکاو چهارشنبه 8 خرداد 1398 ساعت 15:27

سلام
میدانم که شما گزیده و ژرف می نویسید
امیدوارم فرصتی دست دهد و بنویسید و من بتوانم بخوانم

سلام
نه اتفاقا ماجرا گزیده نویسی این حرفها نیست. تنبلی هست و کرختی از شرایط . چند روز قبل مطلبی نوشتم ولی منتشر نکردم. شاید یه دستی بکشم سرش و نشرش بدم. ممنون که مثل همیشه همراهید

کنجکاو شنبه 4 خرداد 1398 ساعت 16:28

سلام
امرتون انجام شد، چند پست نوشتم

سپاس لطف کردید

مهسا شنبه 21 اردیبهشت 1398 ساعت 21:03

سلام به بانوی نازنین و صبور. چطوری فرزانه جان. الان دیدم برام کامنت گذاشتی. خیلی خوشحال شدم. چون احساس می کنم حالت کمی بهتره. امیدوارم که روزهای خوب با خبرهای خوش پیش رو داشته باشی و با موفقیت‌های بیشتری که بدست میاری نام و یاد مادر عزیزت رو هرچه بیشتر و بهتر زنده نگهداری.

سلام
ممنونم عزیزم. نوسان دارم این روزها ولی خیلی بهترم . ممنونم از حضورت

کنجکاو شنبه 21 اردیبهشت 1398 ساعت 14:49

در یک کلاس بحث تندی بین استاد و دانشجو در گرفت، استاد به دانشجو گفت هر موقع توانستی مفهوم منحنی نرمال رو به مادربزرگ بی سوادی انتقال بدهی، در انتقال مطلب موفقی، و من اسیر مفهوم منحنی نرمال شدم
براساس منحنی نرمال که یک پراکندگی نسبتا یکنواختی در دو سوی میانگین پراکنده ست، را می توان به رفتارهایمان هم تعمیم دهیم. پس برخی زودتر به زندگی بر می گردند، برخی دیرتر، ما بعنوان ناظر و اگه قبول کرده باشید دوست، نگرانیم، نکند خیلی اسیب ببینید، (گرچه همه اسیب می بینند). پس نسخه هایی که براساس تجارب مان بنظر مفید بوده می پیجیم.
تحملت بالاست که توصیه های سنجیده دیگران ونسجیدمن را میشنوی
ارادتمند

سلام
سپاس از این که تجربیاتتون و دانش روانشناسی رو با مهربانی به هم انتقال می دید. قطعا وقتی می بینم در عالم مجازی اینقدر ادم های خوب هست بسیار خوشحال می شم. به هیچ وجه حرف نسنجیده ای از شما نمی بینم. سپاس

مینو سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1398 ساعت 23:07 http://milad321.blogfa.com

خیلی متاسفم فرزانه جان و تسلیت میگم. روحشون شاد و در آرامش.

سپاس . خداوند مادر شما رو هم بیامرزه

کنجکاو دوشنبه 16 اردیبهشت 1398 ساعت 10:30

گرچه توصیه های کلی وجود داره، اما هرکسی بنا به تجارب خودش میتونه توصیه‌ها، تجارب و پیشنهادها رو شکل بده طوری که براش مفید باشه
گذشته ما از گذشته در دسترس و ملموس به گذشته ناملموس و ذهنی در حال تغییره
احتمالا انتظار داریم دنیا بر مدار ثابت تصور ما بچرخه، اما دنیا راه خودش رو میره و غالبا ما رو شگفت زده میکنه
خیلی هم بعیده که همه احتمالات رو در نظر داشت و یا به همه جوانب اشنا شد تا رنج کمتری برد، گویی رنج رنگ غالب زندگی ست که گریزی از ان نیست
متاسفم که بهتر و مفیدتر نمیتوانم صحبت کنم
ارادتمند

سپاس از این که به فکر هستید و این همه وقت گذاشتید.سعی می کنم به زندگی عادی برگردم . گدر سختی هست اما شک ندارم که پس از این دوران سخت یک انسان قوی تر متولد میشه . رنج ها اگه ما رو نکشن قطعا ما رو قوی تر می کنن

ماه بارانی دوشنبه 16 اردیبهشت 1398 ساعت 10:08 http://www.mahebarani.blogfa.com

ببخش که بلد نیستم دلداری بدم، امیدوارم بتونی هرچه زودتر با این غم کنار بیای، کاش دنیای مجازی قابلیت بغل گرفتن داشت.

ممنونم.واقعا احساس کردم کسی با محبت منو در آغوش گرفته.این دنیای مجازی هم قابلیت های فراوانی داره

ماه بارانی دوشنبه 16 اردیبهشت 1398 ساعت 10:04 http://www.mahebarani.blogfa.com

چقدر دلم گرفت با این پست و اشک ریختم از تصور غمی این قدر سنگین، روزگار لعنتی، گاهی چنین محکومت میکند به سیاهی، حق داری اما،
فرزانه جانم، صبوری بایدت.

ممنونم از همدردیت . متاسفانه این بخشی از مسیر زندگی هست که هرچند سخت اما باید ازش گذشت. از این رودخانه مواج هم می گذریم. سپاس

کنجکاو دوشنبه 9 اردیبهشت 1398 ساعت 15:25

گاهی خوبه که خاطرات خوب رو مرور کنی، مرور خاطرات خوب می‌تونه تسکین دهنده باشه

دوران گذر خیلی سخته خیلی سخت تر از اون که بشه فکرشو کرد. اخرین نقطه ارتباط انسان با گذشته یکهو بریده میشه. از اون به بعد نه دیگه به گذشته وصلی نه درست و درمون به اینده.
ممنونم از راهنمایی تون

کنجکاو دوشنبه 9 اردیبهشت 1398 ساعت 08:32

سلام
از شنیدن خبر درگذشت مادر گرامی تان متاثر و متاسف شدم. مادرها هر موقع فوت کنند دردناک و غیرقابل تحمل است
با این همه امیدوارم که دعای خیرشان بدرقه راهتان باشد و شما هم با شکیبایی، تلاش و کسب موفقیت و از همه مهمتر حمایت مادرانه از فرزندتان ، خشنودی مادر تازه درگذشته را بیشتر حاصل فرمایید
بااحترام

سلام
ممنونم از لطف شما. خداوند والدین شما را سلامت نگهدارد

مهسا یکشنبه 8 اردیبهشت 1398 ساعت 11:23

سلام فرزانه جان. عرض تسلیت دارم عزیزم. این مدت که نبودی مدام به فکر تو و این غم جانکاهی که تو رو در خودش فروبرده ، بودم. سنگینیش روی این وبلاگ افتاده بود و حالا هم مثل یک غده از لابلای نوشته هات زده بیرون. می دونم که هیچکس نمی تونه جای خالی ایشون رو برای شما پر کنه فقط امیدوارم که تلخی این شرنگ رو به مرور، خاطرات خوشی که از ایشون به یاد دارید، کمرنگ تر کنه. روحشون شاد.

سلام مهسا جان ممنونم از اینکه به یادم بودی. روزهای سخت به سختی می گذرند و همیشه رد جراحتشان بر روح ما می ماند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد