انارستان

شروع که می شوی پایان را باور نکن

انارستان

شروع که می شوی پایان را باور نکن

کابوس

هیچ کلمه ای برای بیان غم و اندوه و اضطراب و کابوس های شبانه ، جوابگو نیست. متاسفم که ایران نیستم تا کاری بکنم. متاسفم .... اشک امان نمی دهد. کاش این کابوس بد تمام شود

باران در کامبوج

پیش بینی هوا را که نگاه نکنی نه بارانی می پوشی و نه چتر برمیداری .می زنی به دل دانشگاه و خیمه میکنی توی اتاقکت که از همه دنیا منفک شده و رو به رویت که میز چوبی است و چراغ مطالعه و شاید هم حتی همین مانتیور خسته لب تاب که چشم دوخته به امید معجزه ای که شایدکلمات درهم شوند و تو چراغ مقاله ای دیگر را بگیرانی. و وسط همین چه بنویسم هاست که یکهو یادت می افتد اوه یک نشست هست توی دانشکده بغلی در مورد ایران و تو قول داده ای به خودت که بروی و ببینی این ایرانی امریکایی که روزی رفته ایران چه حرفی برای گفتن از پاره تنت دارد. بی خیال پالتو ات را می پوشی و می روی که باران غافلگیرت می کند و تو ناخواسته دستت می رود دور گردنت و شالگردن که نه همان روسری ایرانی ات را می اندازی سرت تا حداقل شب فش فش دماغ مبارک را  تحفه به خانه نبری. اما درست همانجا درست همان وقتی که شال را از گردنت باز می کنی تا دور سرت بپیچی ناگهان تصویر زنانی از جلو چشمانت می گذرد که خوشحال و خندان توی استادیوم آزادی فریاد می زنند و  ناگهان خشکت می زند و باران را فراموش می کنی که کله ات را دیگر خیس کرده است .و سوالی ، سوالی گیج و منگ خوران از سرت می گذرد که آیا زنان سرزمین دور و دیرینه ات چون تو می توانند اگر بخواهند  روسریشان را از سرشان دربیاورند و دور گردنشان حلقه کننددددد...............

انتظار کلمه پنج حرفی آزار دهنده ایست........... 

کتاب های برتر و تاسف بر من

صد کتاب برتر قرن بیست و یک گاردین ، شوکی بود برای من و سوالی برای خیلی ها. از بین همه این ها کتاب پرسپولیس مرجانه ساتراپی رتبه 47 رو داره که باعث افتخار ماست گرچه اصل کتاب به فرانسه نوشته شده. اما نکته حائز اهمیت که ظاهرا سلمان رشدی و منیرو روانی و شاید خیلی های دیگه به اون توجه کردند اینه که تعداد کتاب های غیر انگلیسی خیلی کم هست و خب معدودهایی هم که هست در واقع به انگلیسی ترجمه شدند. نکته ای که شاید نباید فراموش بشه اینه که  گاردین یه نشریه انگلیسی هست پس نباید انتظار داشت کتاب های ترجمه نشده از زبانهای دیگه رو در این لیست دید.اما قطعا انتخاب صد کتاب برتر قرن یه خرده گزافه گویی به نظر می آید که البته از این انگلیسی زبان ها که اعتماد به نفسشون اندازه خداست خیلی عجیب نیست. ولی علیرغم این ادعا برای من بسیار ناراحت کننده است که این همه کتاب خوب رو نخوندم حتی پرسپولیس که در چهار قسمت ازش منتشر شده ، فقط فیلمش رو دیدم . تقریبا می تونم بگم هیچ کدوم از این ها به فارسی ترجمه نشده اند ولی از بعضی هاشون فیلم درست شده که شاید دیده باشید. در هر صورت باید یه فکری کرد اینطوری پیش برم نه کتاب فارسی می خونم نه انگلیسی و نه شاید حتی نروژی و نهایت این که از دنیای لذت بخش خوندن محروم میشم.


گرما

بلاخره گرما به ما هم رسید . دو روز هست که درجه 28 و 32 رو تجربه کردیم که بسیار نادر هست برای نروژ. البته در شمال ، هوا همچنان خنک هست ولی ما که در پایتخت هستیم واقعا در این دو روز هلاک شدیم. گزارش هواشناسی می گه که دو روز آینده هم گرم خواهد بود. تمام جولای هوا بارونی بود و خنک . حتی موقعی که در فرانسه دما به 38 رسیده بود اینجا خنک بود. شاید به نظر بیاد که 32 خیلی هم دمای بالایی نیست ولی واقعیت اینه که اطراف اسلو دریاست و حومه شهر هم پر از دریاچه و رودخونه. همه  اینا باعث شده درجه رطوبت هوا بالا بره و گرما آزار دهنده باشه.خصوصا اگه سرکار باشی چون امکانات خنک کننده در اینجا مثل کشورهای گرم نیست. اکثر خونه ها یه پنکه کوچیک برای خنک کردن دارند . برخی از ادارات هم کولرهای برقی . مردم هم اینجا منتظرن فقط یه خرده آفتاب بشه که برن لب ساحل و حمام آفتاب بگیرند. اون هایی هم که دسترسی به ساحل ندارن توی  پارک و حتی جلوی چمن های خونشون دراز می کشند و خودشون رو برنزه میکنند. به همین خاطرهم سرطان پوست یکی از شایع ترین سرطان های این منطقه است. ما هم که از آفتاب فرار می کنیم خدا نکرده سبزه  نشیم . دقیقا هر کس هرچی نداره رو آرزو می کنه :))

شب های روشن

داشتم می آمدم که زمان رادر میانه بکشم و از دهلیزی بخزم به تونلی دیگر از زمان که شاید پروسه ای چندین صد ساله را پرواز کرده باشم به امید دیدن آینده ای که روزی خواهد آمد برای این سرزمین هم. آن روزها همه از کشور مقصدم می گفتند که چقدر سردند و خشکند و بی روح درست مثل زمستان های طولانیشان . و این که تو باید حواست جمع باشد که از سرزمین آفتاب ها و دل های گر گرفته می روی و آنجا ممکن است تنهایی وجودت را بیآشوبد. و من آمدم با امیدی در درون که بهترینها پیش رو هستند و این افکار برآمده از برداشت های ماست. آمدم و تجربه دو ساله نشان داد ، معایب نروژی ها ، آن چیزهایی نیست که ما ایرانی ها می اندیشیده ایم. گرچه اینجا کسی وارد حریم خصوصی کس دیگری نمی شود اما انسانیت و توجه ویژه ای به انسان های پیرامون نشان می دهند که می تواند فارغ از رنگ چهره اشان باشد.کافی ست که به اضطرار چشم در چشمان شوی یا کمکی بخواهی، می ایستند و با دقت و حوصله به تو گوش می دهند و اگر بتوانند کمک. بارها پیش آمده برای توضیح آدرس با من هم قدم شده اند و در میانه راه با هم صحبت کرده ایم و گفته ایم و خنده ایم. اما همین دو سه روز قبل در راه بازگشت به خانه بودکه به راستی  شوکه شدم . دست خودم نبود فشار روانی ازدست دادن مادرم مرا به گریه واداشت گریه ای که پشت کتاب و دست هایم سعی کردم پنهانش کنم. توی ترن نشسته بودم و ترن هم خلوت بود و من فکر می کردم که موفق بوده ام توی پنهان کردن اشک هایم که توجه کسی را به خود جلب نکرده باشم . از قطار که پیاده شدم. دست دختر جوان نروژی بر روی شانه هایم بود که به نروژی داشت حالم را می پرسید .آرامش غریبی داشت این دختر مرا در آغوش کشید و گفت همه چیز خوب خواهد شد نگران نباش.

برای منی که با آن همه پیش داوری آمده ام این همه گرما و انسان دوستی زیبا بود گرچه که دیده بودم بیش از این ها و پیش از این نیز. این به معنای بی نقص بودن این فرهنگ نیست اما نشان از شخصیت فرهنگی دارد که به طور غالب در این سرزمین سرد و یخ زده دیده می شود. شاید ما ایرانی ها نمی دانیم که در پس زمستان های سردو تاریک ، شب های روشن و بلند قطبی همواره می درخشد.

زود بود زود

پدرم درپاییزی سرد پتوی زرد و نارنجی اش را بر سر کشید و آرام خوابید و مادرم در بهاری که هنوز غنچه هایش نشکفته بودند لباس سفیدی به رنگ شکوفه ها برتن ، بر بستری از گل ها آرمید. به یادم دارم بردارم را که زیر شاخه های گیلاس در تابستانی گرم خوابش برد و نمی دانم شاید تقدیر باشد که روزی من پتوی برفی ام را به سر بکشم و به دیدارشان بروم.
مادرم زن مقاومی بود، لجوج و سرسخت، میراثی که برای من هم سهمی از آن مانده است و شاید این که رفتنش را هرچند سخت اما تحمل می کنم- گرچه نه باور- از این رو باشد. تلخی رفتن زنی که از اولین لحظه شکل گیری ات تو را مهربانانه محافظت کرده ، از هر زهری کشنده تر است اما نمی کشد ، یعنی که به یکباره نمی کشد. ذره ذره در لحظاتت تلخی اش را به کامت می ریزد و تو را وامی دارد بخندی . سعی کنی که مثلا بخندی ولی آن ته ته دلت آشوب شود از خنده هایت و تلخی که همواره با تو خواهد ماند. شاید تا پیوستنی دیگر تو همواره این غم را با خود خواهی داشت. شاید تا زمستانی سرد و برفی که دوباره او را در آغوش بکشی.
اما هر چه هست به میراثش وفادار خواهی ماند ، سخت و سرد اما مقاوم و امیدوار، خدانگهدار مادر، گرچه زود بود و زود بود و زود.....

سرد و خشمگین

دوازده بهمن رسیدم ایران درست در ساعت ورود امام از فرانسه ، با گل و کلی سلام و صلوات استقبال شدیم . اما نفرت از رفتارهای نمایشی و آدم هایی که معلوم نبود چه نسبتی با این انقلاب دارند که برای گرفتن گل خودشان را به زحمت انداخته انددر ذهنم حک شد. عین ده روزی که در ایران بودم همه از گرانی می گفتند و مشکلات اقتصادی که خب حتی اگر هم نمی گفتند با یک رفتن به اولین سوپری می شد حسش کرد. از همه جالب تر اما رویکرد مخالفان روحانی بود که می گفتند اون روزی که بهش رای می دادید باید به فکر این روز می بودید. خنده دار ترین تحلیلی که می شد از شرایط اقتصادی مملکت شنید. مردم همه خشمگین و آکنده از نفرت به نظر می رسیدند. حسی عمیق برای برهم زدن نظم اجتماعی  وجود داشت : شده حتی با دور انداختن یک کاغذ کوچک در خیابان. بوروکراسی مضحک هم همچنان پایدار. مادرم را که به علت سکته توان حرکت ندارد برای برداشت سود حسابش با ویلچر به در بانکی بردیم آن هم در حالی که برف سر و رویش را سفید کرده بود . بانکی که رییسش جلوی خود من به مشتری پر و پیمانش وعده وام بدون ضامن می داد .عجیب تر این که وکالت نامه خواهرم را که در آن نوشته شده بود می تواند هر نوع عملیات بانکی را اعم از برداشت سود در همه بانک های دولتی و غیر دولتی انجام دهد ، قبول نکرد همین قانون مدار بی قانون. اگر بخواهم خاطرات همین ده روز را بنویسم فکر کنم حداقل یک شاهنامه شود. اما خلاصه بگویم  :مردم سرد بودند ، سخت بودند ، خشمگین و عاصی بودند اما در عین حال انگیزه ای برای تغییر در آن ها دیده نمی شد. انگار همه منتظر آن منجی اند که قرار است روزی بیاید و درهایی را بگشاید که اساسا معلوم نیست چرا بسته شده اند. این فلسفه انتظار در فرهنگ زرتشتی و شیعی فقط و فقط دست بر دست گذاردن و تسلیم بودن را برایمان به هدیه آورده است. اگر امید به حرکت های مردمی باشد نمی توان تغییری را در صد سال آینده هم انتظار داشت. در این چنین شرایطی است که مجریان خارجی جریان درونی را در دست می گیرند و تحرکات داخلی را شکل می دهند و ما باز فکر می کنیم که ما هستیم که می خواسته ایم چنین شود. درست همانطور که در بهمن 57 فکر کردیم که این ما هستیم که تعیین می کنیم چه پیش آید. تا یادم نرفته بگویم که در بازگشت هم که صبح 22 بهمن بود باز در فرودگاه ناگهان گروهی ریختند و با صدای واقعا نکره اشان سرود خواندند و ما بدرقه شدیم در حالی که نصف مسافران زن در همان فرودگاه روسری هایشان را از سرشان در آورده بودند. من هم به علت گرما پالتو ام را درآوردم و با بلوز و شلوار تردد کردم ،باشد که هیچ کس از برکات انقلاب بی نصیب نماند.

آموزش و پرورش به رسم اینا

مهمترین دلیل آمدن ما به این غربت سرد و تاریک ، پسرمان بود که بعد از تجربه آموزش  در مالزی نمی توانست با سیستم آموزشی ایران مجددا هماهنگ شود.در مدت اقامت در مالزی پسرم در یک مدرسه آمریکایی درس خواند که  برخلاف متد آمریکایی ، سیستم اصلی اش بر آموزش تک به تک بدون رقابت  و ارتقا مهارت های فردی بود. وقتی برگشتیم ایران ، کلاس های درسی سختگیرانه و آزمون های مرآت و کاج و ... که در سطح دبستان برگزار میشد ما رو شگفت زده و این بچه رو آزرده کرد.مدام ناله می کرد و به سختی با مدرسه ارتباط می گرفت. بخش مهمی از وقت من و پدرش به یاد دادن و مرور دروس و پرسیدن سوال های مسخره آزمون های آزمایشی  برای شرکت در آزمون بعدی می شد. به هر حال که حاصل این فشارها و یک سری دیگر مشکلات ما را به فکر مهاجرت دوباره انداخت. آمدیم وآمدیم تا این جا. سیستم آموزشی نروژ قطعا بی نقص نیست اما تفاوت های جالبی دارد که برای ما بسیار برجسته بود. من فقط تیتر وار به مواردی که شخصا برخورد کردم اشاره می کنم چه خوب و چه بد. گرچه هم پسرم، هم ما از شرایط جدید راضی هستیم اما شما می توانید معایب این سیستم را هم در خلال همین نوشته ها پیدا کنید.


- در نروژ آموزش برای همه کودکان تا پایان دوره راهنمایی اجباری است. در صورتی که خانواده ای فرزندنش را به مدرسه نفرستد مجرم شناخته شده و نهادهای مرتبط می توانند حق سرپرستی والدین را لغو کنند.

- تا پایان سال نهم ، آزمون رسمی برگزار نمی شود. دانش آموزان در آزمون های کلاسی شرکت می کنند که معلمان بتوانند نقاط ضعف دانش آموز را به دست بیاورند یا نقاط قوتشان راشناسایی کنند.

- سال دهم ، سال مهمی برای بچه هاست نمره ها از صفر تا شش داده می شود. بر اساس نمرات این سال دانش آموز می تواند به مدرسه مرتبط با علاقمندی خود برود.

- نمرات سه سال آخر دبیرستان در این که دانش آموز وارد چه رشته و دانشگاهی شود موثر است. نمرات بهتر ، رشته و دانشگاه برتر.

- در طی این سه سال دانش آموز می تواند درخواست وام ماهیانه بکند . معمولا اکثر این وام ها بخشوده می شود. البته در دوران دانشگاه و فقط  برای یک مقطع تحصیلی نیز دانشجو می تواند درخواست کمک هزینه تحصیلی کند.

- دوره های هنرستان در چهار گرایش اصلی هستند که در سال های بالاتر دانش آموز به طور تخصصی می تواند رشته خاصی  را دنبال کند. امکان ورود سریع به بازار کار بعد از هنرستان تقریبا صددرصد است. 

- سیستم بهداشت مدارس بسیار جدی و مهم است . همه بچه ها از پزشک و دندانپزشک رایگان تا سن 18 سالگی برخوردار هستند.حتی خارجی هایی که به صورت موقت در این کشور ساکن هستند از این خدمات بهره مند می شوند.

- آموزش به صورت رایگان است به معنای واقعی کلمه رایگان. حتی کتاب و مداد و دفتر به صورت رایگان در اختیار بچه ها قرار داده می شود.به همه بچه های مقطع ابتدایی یک آیپد برای انجام دروس کلاسی می دهند و در دوره متوسطه لب تاب شخصی . اگر دانش اموزی از یک لب تاب یا آیپد چهار سال به طور مدام استفاده کند می تواند درخواست برای داشتن رایگان آن برای همیشه را داشته باشد.

- کلاس های درس به صورت پرزنت برگزار می شود تا امتحان. دانش آموزان تلاش می کنند موضوعات را به زبان خود در جمع ارائه بدهند .

-همه دانش آموزان،  اولین جلسه ملاقاتشان را با مدیر مدرسه و معلم اصلی برگزار می کنند . در واقع هم نوعی خوش آمد گویی است هم معرفی وظایف این افراد.

- مشاوران مدرسه از همان روز اول با دانش آموزی که مستقیما تحت نظر اوست ملاقات می کند - به نظرم یه جوری می خوان ته و توی قضیه رو دربیان-

-در کلاس ها معمولا دو معلم اصلی وجود دارد. دانش اموزان هم به دو گروه تقسیم می شوند که هر گروه زیر نظر یکی از این معلم ها به طور خاص اموزش داده می شود.

- برای هر سنی آموزش های جنسی متناسب با درک و مورد نیاز در مدرسه به دانش آموزان داده می شود. در کلاس های بالاتر هر دو جنس نسبت به فیزیولوژی جنس مخالف نیز آگاه می شوند.

-مدارس پر زرق و برق نیست ولی استانداردهای لازم برای امنیت دانش آموزان در ساختمان ها رعایت شده است. 

- مدارس نروژ کانتین یا غذاخوری به سبک آمریکا و کانادا ندارد ولی همه بچه باید در هفته حداقل یک روزدر  کلاس آشپزی شرکت کنند. این درس هم ارزیابی می شود . نکته جالب :به علت تعداد زیاد مهاجرین در نروژ تنوع قومیتی در مدارس بسیار زیاد است که گاه در کلاس آشپزی به طور خاص مشکل ساز می شود. یکی از دوستان که معلم هست می گفت من در کلاس آشپزی یک دانش آموز هندی دارم برای همین نمی توان از گوشت گاو در آشپزی استفاده کرد، دو دانش آموز مسلمان که گوشت خوک و غیر حلال نمی توانند بخورند، یک دانش آموز کره ای که به لبنیات آلرژی دارد و یک دانش آموز نروژی که به گلوتین حساسیت دارد. فکرش رو بکنید این بنده خدا چی باید بپزه فقط .......

- در کنار هر مدرسه بزرگی یک مرکز فعالیت های فرهنگی و هنری وجود دارد که به عنوان یک نهاد مستقل از مدرسه اما همسو با آن بودجه جداگانه دریافت می کند. بچه ها  بعد از مدرسه می توانند در این مرکز با دوستانشان درس بخوانند ،پینگ پونگ بازی کنند ، آشپزی کنند و.... . این بخش مسول برگزاری کلاس های فوق برنامه یا فرستادن بچه ها به کلاس های مورد نیازشان در مراکز دیگر است. اردوهای ماهیانه ، برگزاری مراسم جشن ، کمپینگ ، سینما و......... به طور مداوم در این مراکز برگزار میشود که بچه ها بتوانند وقت بعد از مدرسه خود را با آن پر کنند.

-اگر دانش آموز نیاز به کلاس آموزشی داشته باشد که در این مرکز برگزار نمی شود ، مسول مرکز موظف است با نزدیک ترین واحد آموزشی مکاتبه کند و برای این دانش آموز امکان حضور در کلاس مورد نیاز را فراهم کند. پسر من علاقه به یادگیری پروگرمینگ داشت، به نزدیک ترین مرکز فرستادنش ، بعد متوجه شدن که لب تاب مدرسه گرافیک پایینی برای ساخت بازی داره،یک لب تاب دیگر براش تهیه کردن که بتونه تمرین های کلاسی رو در اون انجام بده. جز این کارت مترو هم به صورت رایگان بهش دادند.

- مدرسه موظف است کلاس های موسیقی را از همان سال اول ابتدایی برای همه دانش آموزان فراهم کند اما هیچ اصراری برای ادامه دادن این کلاس ها نیست برحسب علاقمندی دانش آموز می تواند کلاس ها را ادامه دهد.

- آموزش زبان انگلیسی از دوران مهد کودک شروع می شود. از اول ابتدایی به صورت رسمی یادگیری زبان انگلیسی در کنار نروژی ادامه پیدا می کند. در سه سال اول راهنمایی دانش آموز به اختیار خود زبان سوم خود را طی این سه سال یاد می گیرد. در دوره دوم دبیرستان دانش آموز می تواند این زبان را ادامه دهد یا این که دوره جدیدی را شروع کند.(من حتی فکر زورآزمایی در حوزه زبان انگلیسی  با بچه های مهدکودکی هم به سرم نمی زنه ).

- تمرکز یادگیری در دوران ابتدایی بر یادگیری از طریق بازی است. تقریبا بچه های این دوره هر روز ساعاتی را در بیرون مدرسه سپری می کنند . در دوره های بالاتر باز هم مدام دانش آموزان به دلایل مختلف ساعاتی را در بیرون مدرسه می گذرانند.

- هنر یکی از درس های مهم است. تمرکز بر افزایش مهارت های دستی دانش آموزان است. نه مثلا اموزش فقط نقاشی یا یک رشته هنری خاص. کارهای دستی حتما در مدرسه تهیه می شوند نه در منزل به عنوان یک تکلیف درسی.

-زنگ ورزش یکی از ساعات مهم در مدرسه است که بچه ها به بازی های گروهی می پردازند. اصلا فکر نکنید فوتبال یا والیبال . بازی گروهی  چیزی مثل طناب کشی را مجسم کنید که زیر نظر مربی انجام می شود.

- همه بچه ها در یک ساعت تعطیل نمی شوند . برنامه کلاسی هر کلاس می تواند متفاوت از دیگری باشد.

- در صورت بارش یخچال قطبی از آسمان هم مدرسه تعطیل نمی شود( این همون چیزیه که پسرم ازش بدش میاد)

-  تعطیلات تابستان در نروژ دوماه بیشتر نیست ولی در هر ترم یک هفته تعطیلات زمستانی و یک هفته تعطیلات بهاری دارند. یک هفته هم به مناسبت کریسمس و سال نو تعطیل هستند. یک هفته هم برای جشن ایستر. نهایتا این که یک ماهی که ما در ایران مازاد تعطیلی تابستان داریم اینا مستتر در طی سال دارند.

-اردوهای مدرسه خیلی جدی و هدفمند هستند.چه اون هایی که مدرسه برای آشنایی با مشاغل مختلف بچه ها رو می برند  چه اونهایی که خانواده ها برای بچه ها ترتیب می دهند. نمونه اردویی هست که پسرم در سپتامبر قرار است با همکلاسی ها و به مسولیت والدین بره. کل هزینه این سفر توسط بچه ها و از طریق کارها دواطلبانه جمع آوری شده.مقصد هم شهر کراکوف در لهستانه . این اردو  توسط یک سازمان به اسم اتوبوس سفید قرار هست برگزاربشه. هدف اردو اینه که به دانش آموزان در مورد حوادث رخ داده در جنگ جهانی دوم اطلاع رسانی کنند. سازمان اتوبوس سفید یک سازمان ضد نژادپرستی و افراط گرایی هست که به یادبود اتوبوس امداد رسانی که در دوران جنگ جهانی تعداد زیادی از مردم عادی رو از مرگ نجات داد نامگذاری شده .


فعلا اینقدر  به ذهنم رسید . البته خیلی چیزها هست که هنوز ما درگیرش نشدیم و زمان می بره. امیدوارم نکته مثبتی داشته باشه برای خانواده ها .متاسفانه سیستم آموزش وپرورش در ایران به فنا رفته است. اما مشکل ما خانواده ها هستیم که با فرستادن بچه ها به کلاس های مختلف آموزشی فرصت کودکی کردن را از آن ها دریغ می کنیم. وقتی من به معلم گفتم پسرم در خونه چهار ساعت درس می خونه ، با ناراحتی گفت پس کی این بچه رو می برید بیرون ، کی فرصت غذا پختن و حرف زدن با شما رو داره. استاندارد درس خوندن در منزل برای یک بچه در سن نوجوانی یک ساعت الی یک ساعت و نیم هست. در دوران دبستان که اصلا نباید بچه ها تکلیف درسی بیش از یک ربع در منزل داشته باشند. ما هم فعلا سبک ایرانیمون رو گذاشتیم کنار. به قول مدیر مدرسه که می گه به سیستم ما اعتماد کنید فعلا ما بهشون اعتماد کردیم تا چه پیش آید.

 





Julebord

شور کریسمس هم درست مثل شور حسینی ، ملت رو گرفته. جالب اینجاست که از اوایل نوامبر ، مردم نروژ به استقبال کریسمس می رند و بازارهای کریسمس برگزار میشه اما از روزهای اول دسامبر هر کسی به مناسبتی دوستان ، همکاران و یا حتی نهادها دولتی  و غیر دولتی همکارانشون رو دعوت می کنند که در یک شام زودرس شرکت کنند. این شام به یوله بُرد مشهور هست . سال گذشته من در هیچ یوله بردی شرکت نکردم ولی امسال ماشااله رکورد شکن فرمودم تا همین الان سه تا. اما خود نروژی ها معتقدند یوله برد اصلی باید با اعضا خانواده و در شب کریسمس برگزار بشه و یک غذاهای مخصوص که از شیشلیک گوسفند در پاییز فراوری شده بخورند.  دوستانم تعریف می کردند که  در قدیم زن های کدبانو معمولا یه رقابت ضمنی با هم داشتند و سعی می کردند کیک های متنوعی درست کنند. معمولا این کیک ها هفت تا می شد و بعضی ها هم هنرنمایی کردند حتی چهارده تا یا بیشتر کیک درست می کردند که خب در تعطیلات کریسمس تا سال نو خورده می شد.سنت های جالبی توی دسامبر رعایت می شه اما چیزی که برای من از همه جالب تر بوده توی این سه یوله بردی که حضور داشتم سادگی مردم هست. کسی نه قبلش رفته آرایشگاه نه لباس گران قمیتی تنش کرده، میزها هم چندان شلوغ نیست .افراد معمولا می خوردند ومی نوشند و حرف می زنند. رقص هم بی شخصیت ها ندارند اصلا . اولین یوله بردی که رفتم کلی خورد توی ذوق مبارکم. یک نهاد برای ترجمه توی اسلو هست که ما هم مثلا به عنوان نخود آش پریده بودیم بین کلی مترجم حرفه ای ، این حضرات هم که اهل قلم هستن خداییش کاری کردن که من احساس کنم خیلی شیک پوشم- برای اولین بار در تمام  عمرم  چنین حسی به من دست چون همیشه خواهرم و بقیه به بدسلیقگی و بی دقتی در لباس پوشیدن من تذکر می دن- 

خلاصه که این که خواستم بدونید حالا اینا هم شنگول هستند برای سال نوشون و فکر می کنند بعدش مثلا چی می خواد بشه حالا :)))

دیدار در آسمان

من  که از آسمان شهر تو می گذشتم ،

تو  در دل خاک های تیره شهر می خفتی.

من که از آسمان شهر تو 

به دوردست های ناممکن 

پر می گشودم 

تو  راهی به سوی آسمان می گشودی.

  اینگونه بود که در دل آسمان

درست روی بستر ابرها 

جایی که خورشید سلام می کرد

سایه ات پر می کشید و 

تاب می خورد و اشتیاق پرواز را می کشت.